Wednesday, May 28, 2008

درس خواندن دوتايي

ديروز صبح زود پا شدم كه درس بخوانم. رادين هم حدود 5/1 ساعت زودتر بلند شد! مانده بودم كه چه‌كار كنم. بالاخره نشاندمش بغلم و جلويش يك كاغذ سفيد گذاشتم كه با خودكار خط‌خطي كند. بعد از يك مدت كه اين‌مدلي درس خوانديم،‌حوصله‌اش سررفت و شروع كرد به ورجه وورجه و وسطهايش هم بوسيدن من! حسابي كه تف‌مالي‌ام كرد، تصميم گرفت خودش اصلا برايم بخواند. انگشتش را گذاشت روي صفحه كتاب و شروع كرد به صداي بلند به زبان رادونكي حرف زدن و احتمالا خواندن!‌ ديگر اين‌كارش واقعا بانمك بود و نمي‌شد مقاومت كرد. درنتيجه به‌عنوان جايزه‌اش كتاب را بستم و رفتيم با هم بازي كرديم! و اين بود پايان درس خواندن ما! آ

Tuesday, May 27, 2008

شاهكار خانوادگي / خودموني





طراح: رادين

دستيار اجرا: فربد

عكاس: آزاده

مال همون روزيه كه رفته بودم سلموني. شلوار جينمو بابا درآورد كه شلوار خونه پام كنه، ديگه نذاشتم. بعدش گفتم از توي ويترين اين گيوه‌هامو بهم بده، يكيش همش از پام درمي‌اومد كه بي‌خيالش شدم. يكي از شونه‌هامو زدم به موهام ديدم چه بانمكه، اون يكي رو هم بردم بابام بزنه به اون ور. بعد رفتيم سراغ مامان كه توي اتاق بود كه ذوق كنه! آ

Monday, May 26, 2008

ددر

ديروز رادين دستم را گرفت و من را برد دم در تراس كه برويم بيرون. هي هم مي‌گفت ددر. {البته ديروز به‌جاي ددر مي‌گفت "ددت"! خودش كلمات را تغيير هم مي‌دهد كه احتمالا نوآوري داشته باشد!} آخر از وقتي پدرجونش رفته است مسافرت ديگر رادين هر روز نمي‌رود حياط و مثل اينكه ديگر خيلي هواي بيرون كرده بود. خوشبختانه همان موقع بابايش رسيد و تا در را باز كرد، يك عدد رادين دادم بغلش كه ببرد حياط بچرخاند. آ
اميدوارم به‌خاطر رادين هم كه شده است، ‌پدرجون زودتر بيايد! آ

مامان و باباي بي‌فكر

پريشب رادين خيلي بد خوابيد. يعني تا حالا سابقه نداشت كه اينقدر در شب گريه كند و جيغ بكشد. فقط هم من بايد بغلش مي‌كردم، در غير اين‌صورت صداي فغانش بالاتر مي‌رفت. ديگر نمي‌دانستيم چه‌كار بايد بكنيم. هي مي‌گفت شير،‌شير. ولي تا فربد مي‌رفت شير درست مي‌كرد و مي‌آورد ديگر نمي‌خواست. تا صبح شايد در مجموع 2-3 ساعت بيشتر نخوابيديم. فكر كرديم كه لابد چون دو شب پيش رفتيم عروسي و تا ديروقت نيامديم،‌ دچار ناراحتي شده است و اين كارها را مي‌كند. تا ديروزكه شير مي‌خواست و تا من درست كنم،‌گريه غري معروفش را شروع كرده بود و من ناگهان احساس كردم دندان جديد در دهنش مي‌بينيم. به كمك فربد بالاخره موفق شديم داخل دهانش را ببينيم و ديديم بچكمان تازه دو تا هم دندان درآورده است. دندان‌هاي شماره 4 سمت چپ،‌ البته مال پايين تازه بود، ولي بالا چند روزي مي‌شد. چون بيشتر درآمده بود. واي كه پسرك گلم اون شب درد داشت و گريه مي‌كرد و مامان و بابايش اصلا نفهميده بودند. آ
يك‌بار جايي خوانده بودم كه اگر بزرگترها مي‌دانستند دندان درآوردن چه كار سخت و دردناكي است، با ما بيشتر مدارا مي‌كردند. ما را ببخش كوچولوي دوست داشتني. آخر ما چه مي‌دانستيم دندان‌هاي 2 و 3 را مي‌گذاري و مي‌روي سراغ دندان چهارم!آ

Saturday, May 24, 2008

يك قدم ديگر به‌سوي استقلال

بالاخره رادين حاضر شد شيشه شيرش را با دست خودش بگيرد! البته هنوز نه هر بار، ولي خوب من و بابايش كه كلي ذوق كرديم. تازه ديروز يك سيب گنده برداشته بود و به زور گازش مي‌زد. البته چيزي قورت نمي‌داد،‌ بلكه هر وقت دهنش ديگر جا نداشت، تف مي‌كرد بيرون و قشنگ براي من روي سنگ كف خانه پهن مي‌كرد! تا هم مي‌ديد مي‌خواهم ازش بگيرم، با عجله و هولكي يك گاز ديگر مي‌زد كه يعني دارم مي‌خورم! آ

طوطی کوچولوی مامان

امروز هم از آن روزهایی بود که احتمالا بعضی ها که باهام شرکت تماس داشتند، فکر کردند خط روی خط شده است. چون یک صدای فنقلی زنگ دار در پس زمینه بود. برای همین هم الان دارم از فرصت خواب رادین استفاده می کنم و از خانه می نویسم. تا یادم نرفته است بگویم ممکن است در دو هفته آینده خیلی مرتب ننویسم، این به دلیل افسردگی ناشی از امتحان داشتن و نخواندن است. از الان گفته باشم!ی
این روزها رادین خیلی کلماتی را که می شنود بلافاصله تکرار می کند. دو سه روز پیش که افتاده بود روی دنده حرف زدن، بهش گفتم I love you
اون هم خندید و گفت "آویو". ولی چون برایش سخت بود، کلک یک جور نامفهومی گفت که به زور فهمیدم چی گفت. حالا از اون وقت کارمان شده است اینکه من بهش می گویم آی لاو یو و اون هم هربار یک چیزی توی همان مایه های آویو می گوید و غش غش می خندد. ا
پی نوشت: این بلاگر هم در راستای پاسداشت زبان فارسی یک کاری کرده است که برای تایپ یک کلمه انگلیسی وسط متن، یک ساعت سر کاریم! آ

Wednesday, May 21, 2008

شما هم بفرماييد پايين

به‌تازگي رادين ناگهان هوس مي‌كند روي زمين بنشيند. خوب هيچ كاري را هم كه دوست ندارد تنهايي انجام دهد، ‌پس اول دست بقيه را مي‌گيرد و مي‌نشاند روي زمين و بعد هم خودش مي‌آيد. آخر هفته گذشته كه هر دو شب مهمان داشتم، برنامه آخر شبمان همين بود. دست مهمان‌ها را مي‌گرفت و جمعشان مي‌كرد روي زمين، خودش هم مي‌آمد وسط حلقه مي‌نشست و خنده‌اي از سر رضايت مي‌كرد. براي ديگران هم كه خوب چون يك‌بار است، خيلي جالب بود. ولي ما اين‌قدر اين روزها روي زمين نشستيم كه به‌زودي همه زانودرد مي‌گيريم. حالا اين كه خوب است،‌گاهي دارم تلويزيون تماشا مي‌كنم و رادونك من را مي‌برد يك گوشه يكي از اتاق‌ها بنشينيم. يك ذوقي هم بعدش مي‌كند. آ
پي‌نوشت: البته اين‌طور نيست كه رادين هركاري بخواهد بكند، ولي خوب به‌اندازه كافي نبايدها برايش تعريف شده است كه نخواهم تفريحات بي‌خطر و بي‌ضررش را هم به آن‌ها اضافه كنم. آ

فمينيست من

خانم‌ها، آقايان، پسمل من يكي از بزرگ‌ترين هواداران حقوق زنان است. از كجا فهميدم؟ از اينجا كه معتقد است اصلا مامان و مانايش نبايد كار كنند. همان‌جا پيش رادين بشينند و بازي كنند. ضديت خاصي هم با ظرف شستن دارد. ظرف شستن ما برابر است با گريه رادين. گاهي صبح‌ها كه همه شيشه شيرهايش استفاده شده است و باز شير مي‌خواهد، مجبور مي‌شوم بشورمشان و اين در حالي است كه رادين بهم آويزان شده است و با بلندترين صداي ممكن مشغول داد و گريه است!‌آ

Tuesday, May 20, 2008

كيسه اسباب‌بازي

رادين يك كيسه اسباب‌بازي شبيه اردك دارد كه يك سري اسباب‌بازي‌هايي را كه هرروز با آنها بازي مي‌كند،‌ در آن مي‌ريزم. از آنجايي هم كه خيلي دوست دارد يك چيزهايي را بردارد و توي جعبه، كمد، كشو و كيف بگذارد،‌ پر و خالي كردن اين كيسه اردكي هم يكي از سرگرمي‌هايش است. البته وقتي مي‌خوابد، برآيند اين پر و خالي كردن هميشه به سمت خالي شدن كيسه و پخش و پلا بودن اسباب‌بازي‌ها روي زمين است. ولي اين روزها بانمكش خالي شدن اردك است كه غنيمت‌هاي روز قبل رادين را نشان مي‌دهد. كرم دست، قطره دل درد، جلد كتاب،‌ جعبه كادويي، گيره سر مامان، ادوكلن بابا و ... . آ
پريشب هر چي دنبال دمپايي‌هايم مي‌گشتم، پيدا نمي‌كردم. از زير ميز غيب شده بود. ياد علاقه اين اواخر رادين به راه رفتن با دمپايي‌هايم افتادم و رفتم سراغ اردك، ديدم بعله، دمپايي‌هاي مرا هم خورده است!‌آ
پي‌نوشت: امروز صبح كه مي‌خواستم بيايم شركت، دمپايي‌هايم را پيدا نمي‌كردم. به حافظه‌ام رجوع كردم و يادم آمد وقتي داشتم آرايش مي‌كردم رادين يك چيزي را توي پاركش انداخت. رفتم سراغ پارك و ديدم دمپايي‌هايم وسط رختخوابش افتاده است. حالا من چطوري اين عادت دمپايي بازي را از سرش بندازم،‌خدا مي‌داند!‌آ

Sunday, May 18, 2008

كارمند پاره‌وقت

من دوباره اومدم شركت و ميز مامانم رو بهم زدم!آ

مامان و باباي توانا

يكي از بازي‌هاي اين روزهاي رادين چيدن چيزهاي مختلف به‌خصوص كرم‌هاي تيوپي روي يك سطح صاف يا داخل كشو است. ديشب بعد از حمامش دو تا تيوپ به غنيمت برداشته بود و داشت سعي مي‌كرد روي كف صندلي‌هاي لهستاني آشپزخانه آنها را به‌ايستاند! ولي سطح مقطع درپوش يكي از كرم‌ها خيلي كوچك بود و نمي‌توانست. با يكي از آن گريه غري‌هاي معروف دويد طرف من و دست من را گرفت و برد سر صندلي كه برايش درستش كنم. خوشبختانه ما هم روسفيد شديم و كرم روي درش ماند. رادونك من هم كلي ذوق كرد و خنديد. آ
تا كي كوچولوي من فكر مي‌كند مامان و بابا هركاري را مي‌توانند انجام دهند؟ و چقدر بزرگ شدن و فهميدن اينكه اين‌طورها هم نيست،‌ بايد براي همه كوچولوها نااميدكننده باشد. آ

Saturday, May 17, 2008

شيطون بلا

بذار ببينم اين گل رو به كي بدم؟ فعلا مامانه رو بيشتر از همه لازمش دارم، براي اون يكيا وقت دارم!‌ الان مي‌چلوندم و مي‌گه "مهربون من". آ

گول‌زنك

پنج‌شنبه رادين براي دومين رفت سلماني. اين بار ديگر پدر و پسر دوتايي رفتند. دوباره شبيه پسرها شد! آخر اين اواخر چند نفر توي خيابان پرسيده بودند دختر است يا پسر! (اين هم از ويژگيهاي خاك پاك است كه وقتي بچه داري توي خيابان و مركز خريد و مانتوفروشي باعث باز شدن سر صحبت مي‌شود). حالا كه موهايش كوتاه شده است،‌لپ‌هايش زده بيرون و هركس مي‌بيند فكر مي‌كند تپلي شده است. آ

غش‌غش خنده




Tuesday, May 13, 2008

گوده

رادین خیلی کتاب بازی را دوست دارد. از وقتی هم که بالاخره بعد از جستجوی فراوان توانستم کتابهای یک تا دو ساله ها را پیدا کنم، دیگر زیاد به کتابهای دیگر کار ندارد (البته اگر ما مشغول خواندنشان نباشیم)! در ضمن هنوز موفق نشده ام برایش کتاب بخوانم، چون از دستم می گیرد و دوست دارد خودش هی ورق بزند. اوایل به کتاب می گفت "کت" (مثل کت و شلوار). بعد که به کارتن هم شروع کرد بگوید کت، خودش اسم کتاب را گذاشت "گوده" (د را با فتحه بخوانید). حالا دیگر کتاب (و مجله) شده است گوده. من هم یکی دو بار سعی کردم کتاب یادش بدهم، بعد دیدم این گوده خیلی بانمک است (جای مامی خالی که تعجب می کند وقتی پدر مادرها از این مدل حرف زدن بچه شان خوششان می آید و سعی می کند درست کلمه را یاد بچه بدهد). خلاصه حالا گاهی دست مرا می گیرد و به جای بوفه اش می برد سراغ قفسه کتابهای خودش در کتابخانه و می گوید گوده که یعنی کتاب بده. آ
پی نوشت: من به خودکار می گفتم "گاما گاما" و هیچ کس هم نمی دانست چرا. حالا پسملم به کتاب می گوید "گوده". آ

Monday, May 12, 2008

پسر گلم، با اینکه امروز که با دوستم قرار نهار داشتم تمام مدت نهار مشغول ماست بازی و مالیدن کباب به سر و روی خودت و من بودی، تازه با سبزی ها هم برگ بازی کردی و کلی سبزی توی لیوان تلنبار کردی، اصلا هم حاضر نشدی توی صندلی که برایت آورده بودند بشینی و تمام مدت توی بغل من (یک کم هم بغل دوست مامان) بودی، ولی خوشحالم که پیشم بودی. تازه یک جورهایی با هم حال هم کردیم، نه؟ آ
وای که با اینکه این همه دست و روتو شستم، چه بوی کبابی می دهی! ـ

گیبه و دل دل

دو کلمه مورد علاقه رادین. معنی اش را هم خودش می داند که وقتی بتواند حرف بزند حتما یادش رفته است و در نتیجه هیچ وقت نخواهیم فهمید. مهم این است که در خیلی از حرفهایش گیبه و دل دل (با ضمه) تکرار می شود. تازه من هم گاهی که باهاش حرف می زنم این کلمات را بکار می برم! آ

Sunday, May 11, 2008

پيشي مامان

پيشي مامان را بردم دكتر،‌ گفت پيشي‌تون غذا نمي‌خورد كه جلب توجه كند. هيچ مشكلي هم ندارد، شما توجه نكنيد خوب مي‌شود! خيلي هم با تربيت غربي مخالف بود و گفت بچه به توجه و محبت نياز دارد، در اتاق شما بخوابد. خلاصه ما نفهميديم بالاخره توجه بكنيم يا نكنيم! آ
ولي از شوخي گذشته از آن دكترهاي واقعا دكتر بود. آن‌قدر با حوصله و ملاطفت با رادين برخورد كرد كه اصلا از جيغ و داد اين اواخر در مطب دكترها خبري نبود. يك عروسك داشت كه اول معاينه‌اش مي‌كرد، بعد مي‌داد رادين معاينه‌اش كند و بعد كه رادين ترسش مي‌ريخت، خودش را معاينه مي‌كرد. آ
حالا هم با اجازه بايد با سرعت تمام بروم به پيشي توجه كنم چون زنگ زدم بي‌دليل هوارش به آسمان بود. فقط يادم باشد موقع غذا توجه نكنم. آخر شما بگوييد مي‌شود؟!‌ آ

Saturday, May 10, 2008

نخورمه

صبح روز سفر بود به‌گمانم،‌ رادين كه بيدار شد بابايش صدايش كرد كه بيا شير بخور. رادين (هنوز به غذا بي‌ميل است) هم تازگي ياد گرفته است كه وقتي چيزي نمي‌خواهد با دست تند تند علامت نه مي‌دهد كه اگر كسي نداند فكر مي‌كند دارد باي‌باي مي‌كند. خلاصه به بابايش علامت داد همراه با اعتراض، ‌وقتي ديد بابايي همان‌طور مصر جلويش ايستاده است،‌ بلند شد و همان‌طور كه با دستش مي‌گفت نه دنبال بابايي كرد. خلاصه منظره بانمكي بود، بابايي شيشه شير به‌دست بدو رادين عصباني همراه با دست تكان دادن دنبالش!‌آ

آخر هفته در طبيعت

با يك برنامه‌ريزي ناگهاني با دوستان فربد رفتيم گچسر و يك‌سر كوتاه هم ديزين.شب هم گچسر مانديم و رادين اولين تجربه هتلش را در يك هتل نه‌چندان جالب گذراند! ولي هر چه بود اين يك روز و نيم بهش خيلي خوش گذشت. با ني‌ني‌ها بازي كرد، علف كند،‌ رودخانه ديد، تا دلش خواست سرجايش را در رستوران ريخت و پاش كرد طوري‌كه هربار بابايش مجبور بود يك انعام ويژه بدهد، هي بغل اين و اون رفت و شب هم ور دل مامانش خوابيد. آ
منتظر عكس‌هاي سفر باشيد، اين عكس‌ها خيلي هنري‌اند،‌ چون يكي از عموهاي هم‌سفرعكاس آماتور فوق‌العاده‌اي است. آ

Wednesday, May 7, 2008

اداهاي جديد

رادين هم‌چنان تا صبح چندين بار گريه مي‌كند و اگر زود بهش نرسم، هوارش به همسايه رو‌به‌رويي هم مي‌رسد. سه چهار بارش براي شير است، چند دفعه‌اي هم يا دلش درد مي‌گيرد،‌ يا خواب مي‌بيند يا دلش مي‌گيرد! اين‌جور مواقع هم بايد يك كم آرام پشتش بزنيم يا دستمان را بگذاريم پشتش تا دوباره بخوابد. به همين خاطر اصلا فكر اينكه برود اتاق خودش را هم نمي كنيم، چون همين‌جوري هم من كمبود خواب مزمن دارم. حالا چند وقت است كه گاهي نصفه شب تا نيايد توي تخت ما دل گرفته‌اش وا نمي‌شود! يعني اينكه تشريف مي‌آورد بين مامان و بابا و تخت مي‌خوابد، ولي اگر توي پارك خودش بماند گريه و بلند شدن نصفه شبي و ... . ماشااله خيلي هم كه خوش‌خواب است، ممكن است گاهي افقي هم بخوابد و ما را بفرستد گوشه گوشه! خلاصه اين هم از اداهاي جديد اين بچك ما!‌آ
پي‌نوشت: رادين دو هفته‌اي است كه به اين نتيجه رسيده است خوردن و راه‌رفتن دو كار بيهوده است. يعني غذا به‌زور مي‌خورد و تمام مدت بغل آدم است!‌آ

Monday, May 5, 2008

رادين در شركت

چه خوشم مي‌گذره! آ

سي‌دي هاي رادين

رادين سه چهار ماهش بود كه رفتم برايش چند تا سي‌دي خريدم و از آن به بعد دو تا سي‌دي آواي تاتي را به همه مادرها پيشنهاد كرده‌ام. براي من كه معجزه بود. رادين عاشق آن‌ها بود و در تمام مدت زل مي‌زد به صفحه تلويزيون. خيلي وقت‌ها تنها زماني بود كه مي‌توانستم كمي به كارهايم برسم و حتي مواقع بدقلقيش بهش غذا بدهم. ده ماهش بود كه سي‌دي هاي بيبي انيشتن را خاله‌اش برايش فرستاد، ولي تاثيرش به‌اندازه آواي تاتي براي رادين مسحوركننده نبود. خلاصه آواي تاتي همچنان بي‌رقيب ماند و هيچ سي‌دي ديگري كه بعدها همين‌جا هم برايش گرفتيم جاي آن را نگرفت. البته حالا ديگر چند وقت است كه ديگر ميخكوبش نمي‌كند و در عوض بيبي انيشتن‌ها را كامل تماشا مي‌كند. درضمن كم‌كم به كارتن هم دارد علاقه‌مند مي‌شود. آخر تا حالا مشتري برنامه‌هاي كارتني موزيكال بود و كارتن عادي جذبش نمي‌كرد. يادم باشد در مورد برنامه‌هاي تلويزيون هم بنويسم. خيلي بيشتر از بچگي خودم برنامه كودك در طول روز تماشا مي‌كنم! آ

Saturday, May 3, 2008

خواب با عمليات ژان‌گولار

مراسم خوابيدن رادين يك‌ماهي مي‌شود كه تغيير كرده است. با توجه به بند نشدنش روي صندلي ديگر اين وسيله هشتاد درصد كاراييش را در منزل ما از دست داده است. حالا ديگر بعد از حمام و مسواك مي‌بريمش توي اتاق تاريك و روي تخت ما آنقدر عمليات ژان‌گولار انجام مي‌دهد و كله معلق مي‌زند كه بالاخره وسط يكي از حركت‌ها خوابش مي‌برد. شايد يك‌شب در هفته پيش بيايد كه آنقدر خسته باشد كه فقط دراز بكشد و حرف بزند. البته در كل حرف زدن نشانه خوبي نيست و خيلي به پراندن خوابش كمك مي‌كند؛ گاهي مجبور مي‌شوم يك "شششششششش" محكم بگويم كه آرام بگيرد. البته پريشب مجبور شدم اين "شششششششش" را به بابايي بگويم كه مثلا رادين را برده بود بخواباند، ولي من همه‌اش صداي هرهر و كركرشان را مي‌شنيدم كه مرتب هم داشت سرحال‌تر مي‌شد! (تازه وقتي به فربد مي‌گويم براي اينكه بخوابد بايد خودت را بزني به خواب و به اداهايش توجه نكني، به من مي‌گويد تو هم بيا اينجا ببين چه كارهاي بانمكي مي‌كند!)‌آ

اسباب‌بازي خراب‌كن

رادين تبحر زيادي در زمينه خراب كردن اسباب‌بازي دارد. بيشتر اسباب‌بازي‌هايش بعد از يك مدت يك عيبي مي‌كنند. حالا يا مي‌خواسته است ببيند داخلش چي است يا اينكه وقتي بخورد روي سنگ چه صدايي مي‌دهد! چند روز پيش هم سر راستين (بلد نيستم لينكش را بگذارم،‌ولي در پستهاي قبلي شرح حالش را پيدا مي‌كنيد) بيچاره چنان از بدنش كنده شد كه به نظر نمي‌رسد دوباره سر جايش بچسبد. اين يك اخلاق را ديگر به عمويش رفته است. با اينكه بابايي رادين همه اسباب‌بازي‌هايش را خوب نگه‌داشته بود، هيچ چيز به رادين نرسيد. چون عمويي علاوه بر اسباب‌بازي‌هاي خودش، مال بابايي را هم خراب كرد. نمي‌دانم چرا هروقت اين رادونك ما بد شيطوني مي‌كند، هركس كه يك اپسيلون عمويش را بشناسد، ياد او مي‌افتد! آ
پي‌نوشت: عموفرشيد در چند دفعه انگشت‌شماري كه رادين عشقش كشيده است صدايش كند، "ابو" و يكي دو بار هم "برشي" بوده است. چند روز پيش در يك مهماني مامان‌بزرگش بهش گفت برو پيش عمو فلاني (يكي از مهمان‌ها) و رادين خيلي جدي بلند شد رفت توي بغل عمويش! آ
پي‌نوشت 2: ديشب كه داشتم اسباب‌بازي‌هاي رادين را جمع مي‌كردم ديدم به‌سلامتي سر شهرزاد، يكي ديگر از عروسكهاي رادين، هم تقريبا كنده شده است! تا جايي كه يادم مي‌آيد هيچ كدام از عروسكهاي من و خاله‌اش بي‌سر نبود. فكر كنم پسرها اين بلا را سر عروسك مي‌آورند! بايد از باباش بپرسم. البته بايد اعتراف كنم كه راننده يكي از ماشين‌هايش هم از جايش كنده و گم و گور شده است. اين‌جور پيش برود به‌زودي پزشكان بدون مرز براي نجات جان اسباب‌بازي‌هاي رادين وارد عمل مي‌شوند!آ

مامي‌ و ماني

رادين از هر طرف يك جده (مامان مامان‌بزرگ) دارد كه خدا سالهاي سال برايش نگه‌ دارد. رادين نتيجه اول هردو و تك‌تاز ميدان است. براي من و فربد جالب بود كه مادربزرگ‌هايمان را با اسامي شبيه به هم صدا مي‌كرديم ؛مامي و ماني. حالا كار رادين هم آسان شده است. اين‌جور كه ما مي‌بينيم نتيجه به همان شيريني نوه بلكه شيرين‌تر است، به‌خصوص كه رمز و راز دلبري را هم از اول بلد باشد! آ