Friday, November 19, 2010

دوستت ندارم

تا حالا چند بار شده است که بچه تان به خاطر اینکه کار مورد نظرش را انجام نداده اید، بهتان گفته است "دوستت ندارم" و ناراحت نشده اید چون مطمئن هستید که خیلی هم دوستتان دارد؟ داشتم فکر می کردم بچه ها این جمله را راحت می گویند و اصلا منظورشان این نیست. ولی بزرگها این جمله را هیچ وقت نمی گویند و خیلی وقتها منظورشان این است!ا

ماجراهای سفر

خوب بود، یک سفر جمع و جور و آفتابی. به رادین که خیلی خوش گذشت، چون روز دوم رفیقهایش هم (سام و رسا) رسیدند. دوست دارد قلمبه سلمبه حرف بزند، بعضی وقتها معنایش را هم نمی داند. مثل آن روز که می گفت: "بهشون بی ایمیت (اهمیت) بدید!" ، دلیلش هم معلوم نبود که چرا باید به درختها بی ایمیت بدیم؟! در ضمن چون می گوییم با سام و رسا جنگ و دعوا نکنند، به جایش یک کلمه دیگر درست کرده است: "بوبوش باباش"، با هم بوبوش باباش می کنند نه جنگ!ا
الان اصرار دارد که برود حمام، می گوید نمی خواهم کرو کثیف باشم. ولی اصل قضیه این است که مدتی است خودش حمام می کند (شما بخوانید آب بازی!) البته به جز شامپو و در نتیجه مدام می خواهد برود حمام!ا

Monday, November 15, 2010

بالاخره پس از بالا پایین کردنهای بسیار و برویم نرویم های فراوان تصمیم گرفتیم دوروزه برویم کنار دریا. پس بروم چمدان ببندم.ا

Friday, November 12, 2010

ميرم به شرکت


با تجهيزات کامل براي گذراندن اوقات در شرکت

Thursday, November 11, 2010

تبریک تولد

وقتی بهم گفت "مامان تولدت مبارک" و بوسم کرد، شیرین ترین تبریک تولد امسالم بود. می دانم بابایش هم همین احساس را دارد. از دیروز تا حالا که لج گرفته بود و شیون و زاری که "پس چرا تولد من نیست و همه اش تولد خودتونه"، خیلی پیشرفت کرده ایم!ا

Monday, November 8, 2010

سینما

دیگر آنقدر بزرگ شده است که از طرف مهدکودک با دوستانش برود سینما و مامانش خیلی نگران نباشد! به فربد می گفتم چشم به هم بزنیم با دوستانش می رود شمال. فقط نمی دانم آن موقع هم اگر بلوز مورد علاقه اش کثیف باشد، مثل امروز الا و بلا همان را می پوشد یا نه! ا

Sunday, November 7, 2010

کلاس کاراته

مژده به تمام عزیزان دور و بر: چون رادین خیلی بچه آرامی است و کمی تحرک برایش لازم است، قرار است از امروز کلاس کاراته برود!ا
پی نوشت: با اینکه معمولا آدم سهل گیری نیستم، فعلا هیچ حساسیتی به کیفیت آموزشی کلاسهای رادین ندارم و فقط خوش گذشتنش برایم مهم است. از این نظر تا اطلاع ثانوی یک مادر ایده ال برای مهدکودک هستم!ا

Saturday, November 6, 2010

احتمال سفر کاري، دور، تنها، طولاني ...
مردان همسفر خوشحال،‌ تنها خانم گروه از الان نگران و دلتنگ ...
تو خود اين حديث مفصل بخوان

Wednesday, November 3, 2010

دروغهای معصومانه مادرانه

داشتیم فیلم اسپایدرمن را می دیدیم ، یعنی داشتم کانال عوض می کردم که دیدیم ای دل غافل، داد مسرت آمیز رادین بلند شد که "دیگه به دستگاه دست نزن، بذارش رو میز، کانالو عوض نکن". آن قسمتش بود که یک اسپایدرمن سیاه هم سر و کله اش پیدا می شود. وقتی دیدم فیلمش هیجان اضافه برای رادین دارد و هی می رود پشت من قایم می شود، همان حرفی را زدم که سالها پیش به من گفته بودند نترس اینا همه اش فیلمه که همانجور که روی من اثری نداشت، روی رادین هم اثر نکرد. این بود که گفتم: "نگران نباش، فقط آدم خوبها پیروز می شوند. اسپایدرمن خوبه هم پیروز می شود و بدها مثل همیشه شکست می خورند". وقتی رادین برای اطمینان هی ازم دوباره می پرسید و من هی همین دروغ را بهش می گفتم، برای چندمین بار خوشحال شدم که آدمها پینوکیو نیستند. حالا تو این هیری ویری کی باید می رفت دماغ عمل می کرد؟!ا