Wednesday, January 18, 2017

اظهار نظر حكيمانه

يكى از پسرهاى همسايه آمده است دم در با رادين صحبت كند.
آوين: كيه؟
مامان: دوست رادين.
آوين: چقدر بزرگه؟
مامان: خيلى بزرگه، از رادين بزرگتره.
آوين: چقده بزرگه. خوب يك كم بزرگ باشه.

Thursday, January 5, 2017

خواهرشه خوب

يادم نيست چرا داشتم به رادين غر مى زدم. صدايم بالا رفته بود. آوين بدو بدو آمد كه چرا داداشم رو دعوا ميكنى؟ گفتم حالا تو وكيل اون شدى؟ دستش رو زد به كمرش و گفت: "نه، خواهرشم"!

Tuesday, December 27, 2016

راپورت چى كوچولوى مامان

تا حالا فقط اخبار رادين را بهم ميداد، ديشب كه بهش گفتم "مزاحم بابات نشو، بگذار درسش را بخواند"، جواب داد"درس كه نميخونه، هى با موبايلش بازى ميكنه". D:
تازه بعدش رفته بود و با ديدن علامت گذارى كتاب با ماژيك ماركر، گير داده بود كه "چرا همه اش رنگ مى كنى كتابت رو؟ حالا نارنجى هم بكن، گشنگ ميشه"!

دوره پرنسسها

ما الان در اوج عشق به پرنسسها هستيم، كتاب، دفتر، كارتون، حتا رولگنى با طرح پرنسسهاى ديسنى. چرخش بسيار قابل ملاحظه در فضاى خانه ما!

Sunday, November 20, 2016

برف

آوين برف يادش نبود، اولين برف امسال خيلى هيجان زده اش كرده است. كمى برف توى دستش گذاشتم، رفت ريخت تو ليوان و گفت آب رويش بريزم تا آب خنك شود. فكر كرده بود مثل يخ است. چقدر تعجب كرد وقتى ديد آب شد:)

Friday, October 28, 2016

يك صبح با حس خوب

رادين يك روز غايب بود و بايد از روى دفتر دوستش مطالب را مى نوشت. چون خط دوستش را نمى توانست بخواند، سه تايى نشستيم در آرامش پشت ميز نهارخورى و من براي رادين خواندم و او هم نوشت. حالا چرا سه تايى، مگر مى شود كارى را بدون خوشمزه خانم انجام داد؟ اونم نشسته است كه بهش درس بدم! تا حالا دو صفحه خط خطى كرده است!

خيلى كيف داد:)

Sunday, October 23, 2016

شركت دخترونه

قبل از يك تعطيلى چند روزه بود و از مانا جون گرفته تا هنگى جونى (پرستار آوين)، همه سفر بودند. درنتيجه مامان آوين را بايد مى برد شركت. تابستان كه هى مى خواست با مامانش برود شركت، شنيده بود كه بچه ها را راه نمى دهند. وقتى اين بار شنيد كه قرار است شركت برود، پرسيد: "مگه فردا شركت دخترونه است؟!"

پى نوشت: حقا كه شركت دخترونه بود! آنقدر خانم در شركت ديد كه با ديدن آبدارچى، هيجان زده دويد و گفت: "مامان يه آقاهه هم اينجاست!"

Tuesday, October 11, 2016

تعطيلات در منزل

روز تعطيل و ما جهت استراحت كامل در خانه. ولى خطرش هست بابايى يكهو تصميم بگيرد برويم سفر، آنقدر كه اين خواهر و برادر از سر صبح اختلاف نظر داشته اند. اگر يكى خواسته است برود حياط، آن يكى حتما سالن ورزش خواسته است. اگر يكيشان كارتون مى خواسته ببيند، آن يكى ايكس باكس لازم بوده است. حتا اگر سر ايكس باكس به توافق رسانده شدند، بدون شك بازيهاى مورد نظرشان فرق داشته است! 

Friday, September 23, 2016

آغاز سال نو

با شادى و اميد
...
ديشب كه داشتم اسم رادين را روى برچسب روى كتابها و دفترهايش مى نوشتم، به ياد روزهايى افتادن كه مانا براى من اين كار را مى كرد. همان موقع آوين آمد و بهش گفتم: كى بشه تو بخواى برى مدرسه؟
اونم پرسيد: بعد اسم منو رادين مى نويسه؟
ديدم رادين لبخند مى زند:)


كتابخوانها



نيم ساعت بعد


نكته جالب اين است كه از وقتى آوين زبان باز كرد، صورتيه رادين و آبيه آوين بوده است. يعنى هركدام سر جاى خودشان نشسته اند!