Friday, July 29, 2011

من، من قربان*

مامان: سلام، صبحت به‌خير جوجه من!ا

رادين: منو مي‌گي؟

مامان: خوب معلومه، جوجه من تويي ديگه.ا

رادين: پس چرا مي‌گي جوجه؟ بايد بگي جوجه خوشگله!!ا


ا*واژه‌اي بسيار كاربردي در گويش گيلكي (من، منا قوربان) به معناي "من قربان خودم برم"ا

Tuesday, July 26, 2011

بحث فلسفی در یک روز داغ تابستان

زمان: ساعت 3 بعدازظهر مردادماه/ مکان: تاکسی تلفنی بدون کولر، تهران، ترافیک/ وضعیت: من چقدر خوشحالم، همه چی آرومه!ا


رادین: مامان، چرا آدما دو تا اسم دارند؟ هم آدم می گند، هم انسان، هم مردم. ولی حیوونا فقط یک اسم دارند: حیوون.ا

مامان: بگذار یک کم فکر کنم! (راستش داشتم فکر می کردم اینکه بگم "هر کی رو دو پا راه می رود آدم است، ولی انسان یک چیز کم پیدایی است که قرنهاست با چراغ دنبالش می گردند" متوجه می شود؟) ابرا

رادین: آها فهمیدم، چون آدما مخشون خوب کار می کنه چند تا اسم دارند. حیوونا مخشون بد کار می کنه یک اسم دارند. تازه مو هم زیاد دارند، آدما فقط رو سرشون مو دارند، ولی حیوونا بدنشونم مو داره. حرفم نمی تونند بزنند، مخشون هم بد کار می کنه.ا

خیلی باهوشم، نه؟!ا

Saturday, July 23, 2011

بارفيكس

از آنجايي كه رادين به هر ميله افقي كه مي‌رسيد، آويزان مي‌شد بالاخره برايش بارفيكس گرفتيم و از همان وقت ديگر هيچ علاقه‌اي به آويزان شدن ندارد! البته اين بارفيكس يك عملكرد خيلي مهمي دارد، به چيزهايي كه ممكن است مامان رادين بهش برخورد كند، اضافه كرده است؛ به‌خصوص كه هنوز رادين وقتي وسط شب چيزي مي‌خواهد، فرياد مي‌كشد و همچنان دويدن‌هاي شبانه به سمت اتاقش ادامه دارد. راستي به نظرتان شكستگي استخوان ترقوه خيلي دردناك است؟!ا

Monday, July 18, 2011

تعطيلات خوب

حسابي ماهي كوچولوي ما شنا ياد گرفته است، البته هنوز با بازوبند. خيلي هم آب را دوست دارد. جمعه رفته بوديم باغ پدربزرگش و پنج ساعتي را داخل يا كنار استخر گذراند. ديگر نگرانش شده بوديم! راستي پريروز هم كه تعطيل بود، براي اولين بار سوار تله‌كابين شد. رفتيم تا ايستگاه پنج توچال و همان‌جا صبحانه خورديم. برنامه خيلي خوبي بود. من چقدر اين تعطيلات وسط هفته را دوست دارم! داشت يادم مي‌رفت، يك عروسي هم دعوت داشت؛ به عنوان مهمان ويژه مادرشوهر (نازي خانم دوست مانا)! مهمان ويژه مادرشوهر همان اول عروسي قاط زد (قاطي كرد خودماني) و در يك اقدام عاقلانه توسط مادرش به نزد پدرش منتقل شد و آخر عروسي در خواب تحويل گرفته شد!ا

Monday, July 11, 2011

وقتي مي‌خواهي خلاف جهت بچه‌ات را به ساحل سلامت برسي

چند روز پيش رادين به نقل از بعضي دوستانش در مهد كودك گفت "پسرا خيلي قويند، قوي‌تر از دخترا"! به شوخي گفتم "خوب دخترا هم فكرشون بهتر كار مي‌كنه. نگران نباش"! ديروز هم ازم پرسيد "دخترا نمي‌تونند بعضي فيلماي خشن را ببينند؟" گفتم "همه كارايي كه پسرا مي‌تونند بكنند، دخترا هم مي‌تونند بكنند. هر كاري هم دخترا بتونند بكنند، پسرا مي‌تونند. هر كي هم غير از اين گفت، مغزش عيب داره"! حال من را تصور كنيد وقتي درست نيم ساعت بعدش يك برنامه طنز انتقادي داشت يك آقايي را نشان مي‌داد كه درمورد كارهايي كه خانمها نمي‌توانند بكنند توضيح مي‌داد. من هم در تاييد حرفهايم گفتم "مي‌بيني اين از هموناست كه مغزش خرابه، داره فيلمشو نشون مي‌ده كه بقيه ياد بگيرند اين‌طوري نباشند"!!1

Friday, July 8, 2011

چند روز پیش یک پیام کوتاه به دستم رسید (همان اس ام اس که نمی دانم وقتی تو اینجا را می خوانی بهش چه می گویند)، نویسنده اش هم نمی دانم کیست. به قدری زیبا هر آنچه را بخواهم درمورد تقدیر و سرنوشت بهت بگویم، گفته بود که تصمیم گرفتم اینجا برایت بگذارمش.ا


تو شاهکار خالقی، تحقیر را باور نکن

بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن

Sunday, July 3, 2011

دالی

فعلا عشقش این است که وقتی می رویم خانه مانا پدرجون، پشت درگاهی قایم شود و آنها بگویند "ا، پس رادین کو؟" و او هم بپرد بیرون و مثلا سورپریزشان کند و آنها هم ابراز احساسات کنند. این سناریو هرروز تکرار می شود، حتی امروز که به دلیل نیاز مبرم به دستشویی این پا آن پا می کرد!ا