Monday, January 19, 2015

هوادار تيم ملى

امروز رادين اين شكلى از مدرسه برگشت:ا
شاد از پيروزى ...ا
برده بودنشان اول حياط و فريادهايشان را در حمايت از تيم ايران زده بودند و بعد هم تماشاى بازى در سايت كامپيوتر و اتاق بازى. البته كلاسهاى پايين تر اينقدر تو سر و كله هم زده بودند كه پس فرستاده بودنشان به كلاس!ا







Saturday, January 17, 2015

راه حل عملى يك برادر خلاق

بايد يك صفحه بيخط را براى رادين خط كشى مى كردم تا داستانش را بنويسد (تكليف مدل جديد). بهش گفتم آوين را مشغول كند تا من بتوانم كارش را انجام دهم. ولى هر كارى مى كرد موفق نمى شد جلوى نق نق خواهرش را بگيرد تا اينكه ديدم شروع كرده است چهار دست و پا با آوين دوتايى اين ور و آن ور رفتن! كلى هم ذوق مى كردند!ا

Friday, January 16, 2015

آوين ديروز چند ثانيه بدون تكيه گاه ايستاد ... ا

Monday, January 12, 2015

داداش نگران

فكر مي‌كنيد اين روزها اسباب‌بازي محبوب آوين چي باشد؟ ماشين كوچولوهاي رادين. روي زمين عقب و جلوشان مي‌برد و فقط صداي ويراژ درنمي‌آورد. ديروز كه داشت ماشين‌بازي مي‌كرد براي رادين تعريف كردم كه برادر كوچك‌تر يكي از دوستانم با ما عروسك بازي مي‌كرد. رادين پرسيد: "بالاخره ماشين بازي كرد؟" و من بهش اطمينان دادم كه بله،‌ نگران نباش. خواهرت هم عروسك‌بازي خواهد كرد. خنديد و گفت: "آخه مو هم در نمياره، آدم نگران ميشه".ا
 
چند ساعت بعد شنيدم كه خيلي جدي دارد به آوين مي‌گويد: "من سن تو بودم هم راه مي‌رفتم هم حرف مي‌زدم. يك كم عجله كن ديگه"!ا

Saturday, January 10, 2015

سريال ادامه دار

شب آوين بد خوابيده بود و در نتيجه من هم نتوانسته بودم بخوابم. از آن طرف درست قبل از خواب، رادين يادش افتاده بود مشق خطش را ننوشته است و قرار شد صبح زودتر بيدارش كنم. درنتيجه صبح بعد از اينكه حاضر شد و صبحانه اش را آماده كردم، قرار شد بروم بخوابم! نيم ساعت بعد بابايى خنده كنان بيدارم كرد كه بپرسد كدام كيف رادين را بايد بفرستد! از مدرسه زنگ زده بودند كه وسط آن هيرى ويرى آقا كوچولو كيفش را عوض كرده و بعد هم آن را جا گذاشته است و كيف خالى را برده است!ا

شنبه هاى پرمشغله

شنبه ها سختند. بعد دو روز به دل خود بودن (تا حد امكان البته!)، صبح پا شدنش به جاى خود، راه انداختن يك بچه خوابالود، جدا كردن يك بچه گريان از خودت، انبوه كار بعد از دو روز تعطيلى، ... از طرف ديگر. شام را ديگر كجاى دلم بگذارم؟!ا

پي نوشت: ا
خاله روشنك؛ يك گارفيلد شده سه تا!ا

هليا؛ شام، شام؟!!!! ا

Wednesday, January 7, 2015

حكايت مدرسه

اين مدرسه هم حكايت عجيبى است. نسبت به زمان ما مهمانى است؛ خوشبختانه از سخت گيرى كه خبرى نيست و انواع موضوعات جالب هم به عنوان درس دارند. ولى احساس دانش آموزان مثل اينكه ربطى به محتويات ندارد و فقط به ماهيت برمى گردد. رادين ديشب داشت مى گفت اون چه آدم بدجنسى بوده است كه اولين بار مدرسه را درست كرد. مى خواست بچه كوچولوهاى نازنين خوش نگذرانند. بعد هم خيلى جدى از پدرش پرسيد كه نمى شود خانه بماند و معلم خصوصى همه چيز را يادش بدهد. تازه معلم هم اگر سردرد داشته باشد، زنگ مى زند و نمى آيد؛ مجبور نيست برود سر كار!ا

كشف شيشه

اين روزها آوين دنبال رد كردن دستش يا يك وسيله از شيشه است. يك چيزى را مى گذارد روى طبقه پايين ميز و از بالاى شيشه روى ميز بهش خيره مى شود يا حتا دستش را براى برداشتنش دراز مى كند كه مى خورد به شيشه. پريروز هم رفته بود زير ميزشيشه اى آشپزخانه و سعى داشت دستش را به نمكدان روى ميز برساند!ا 

Saturday, January 3, 2015

طوطى خانم كاستافيوره

اگر اهل تن تن خواهدن باشيد، حتما يادتان هست كه جواهرات خانم كاستافيوره را ندزديده بودند و طوطيش برده بود قايم كرده بود. حالا حكايت طوطى كوچولوى ماست. پستونكش بعد از كلى گشتن داخل ساك شناى داداشش پيدا مى شود و روان نويس من را با خودش مى برد! فعلا هم سطل روى ميز نهارخورى است، چون ديروز كفشهاى خودش و اسباب بازى رادين را انداخته بود آنجا!ا