Thursday, December 31, 2009

بتمن يا بدمن

گاهي چقدر سخت است تفاوت بتمن و بدمن را براي يك بچه توضيح دادن. به شباهت لباسهايشان، به تفاوت مرامهايشان. چه وقت بايد برايش گفت از خطر افتادن از مسير اولي به دومي. ا
مي خواهم اينجا تلخ ننويسم، مگر مي شود!ا

Friday, December 25, 2009

اولین ناسزا

دیگه باهات دوست نیستم
مامان، تو خیلی زشتی
من دیگه دوستت ندارم
چقدر بدی، اااااااااه

Tuesday, December 22, 2009

من و کارگاه

اولین کارگاه رفتن من، از اون چرثقیل قرمزا خیلی خوشم اومد.ا

چه خوبه اینجا، تابستونه بازم!ا

Sunday, December 20, 2009

دختر یا پسر

بحثی به تازگی در وبلاگستان راه افتاده است که موجبش و پاسخهای به آن همه حول و حوش دختر داشتن و پسر داشتن است. این شد که خواستم در این رابطه با هم حرفی زده باشیم.ا

بحث دختر بودن و پسر بودن یا دختر داشتن و پسر داشتن قدمتش به اندازه تاریخ ما نیست، چون می دانم در زمانهای خیلی دوری که هنوز هروقت می خواهیم به چیزی افتخار کنیم، آن را پیش می کشیم، فرهنگمان بالاتر از این حرفها بوده است. به هر حال هر چه هست، در حال حاضر خیلی ها هنوز در این گره گیر کرده اند. احتمالا اولین بار که با چنین چیزی روبه رو شده ام، منی که در خانواده ام هیچگاه چنین مساله ای جا نداشت، باید خیلی بهت زده شده باشم. از آن به بعد همیشه با این قضیه مشکل داشته ام. تا جایی که وقتی باردار بودم با بابایی در مقطعی به این توافق رسیده بودیم که اصلا تعیین جنسیت نکنیم تا همه بدانند که تو را برای خودت می خواهیم نه جنسیتت.ا
این را بدان که اگر دختر بودی بیشتر دوستت نداشتم. حالا هم که پسری بیشتر دوستت ندارم. من و پدرت تو را در هر حال در نهایت دوست داشتن، دوست داشته ایم و اگر زمانی بخواهیم تو را از تک فرزندی درآوریم، نه به خاطر داشتن دختر یا پسر دیگری، که به خاطر داشتن فرزند دیگری خواهد بود.ا

Thursday, December 17, 2009

دایی جدید

آمدن به اینجا علاوه بر تمام جاذبه هایش برای رادین، یک نکته مهم داشت: یک دایی جدید پیدا کرد. جالب این بود که اصلا احساس غریبگی نکرد و به سرعت دایی شاهین به رسمیت شناخته شد. ت

ما و کارگاه

الان ساعت هشت شب است و ما همچنان در دفتر فنی کارگاه هستیم. رادین از مرحله نقاشی گذشته است و درحال حاضر مشغول پاره کردن و مچاله کردن کاغذهایش و درست کردن "کاریکاتک" هست. من فهرستی از دیدنی های مسقط، پایتخت عمان، درست کرده ام که می توانم دراختیار دوستانی که وقت گشت و گذار در اینجا را دارند، بگذارم. به شرط اینکه عکسهایش را برای من بفرستند!ا
پی نوشت: من به این نتیجه رسیده ام که فقط درصورتی جاذبه های گردشگری جایی را خواهم دید که شرکت در آنجا پروژه نداشته باشد!ا

Wednesday, December 16, 2009

پسرک اجتماعی

خوب، به سلامتی پسرک ما از فاز خجالت با موفقیت تمام رد شده است و حسابی با همه کارکنان اینجا پسرخاله شده است. تا جایی که برای نهار حاضر نشد با من به طبقه بالا بیاید و ترجیح داد برود با بقیه در آشپزخانه غذا بخورد. وقتی رفتم بهش سر بزنم، دیدم نشسته است روی میز و همراه با چهار نفر دیگر که هندی، فیلیپینی، عمانی و عمانی بلوشی (بلوچی) بودند، دارد نهار می خورد. آخرش هم نفهمیدم چطور با آنها ارتباط برقرار می کند! ا

کارمند کوچولو

رادین حسابی با کارکنان دفتر اینجا جور شده است. حالا هم رفته است و پشت کامپیوتر یکیشان نشسته است. روز اول از مردانی که لباس سفید بلند پوشیده بودند، می ترسید؛ ولی حالا دیگر عادت کرده است. دیروز به پدرش می گفت "بیا دیگه اینجا". نمی دانم کی یاد می گیرد که آدمهایی که همدیگر را دوست دارند، ممکن است خیلی از هم فاصله داشته باشند (هر چه دیرتر، بهتر)! ا
یک ساعت پیش دفتر خلوت شده بود و من و رادین داشتیم کارهایمان را انجام می دادیم: من پای کامپیوتر بودم و او داشت برچسب به کتاب و میز و دست من (!) می چسباند. ناگهان سرش را بالا آورد و پرسید: "پس چرا آدم نمی آید؟"1ا
پی نوشت: من فکر می کردم اینجا زبان انگلیسی رادین تقویت می شود؛ ولی اینجور که پیش می رود، زبان فارسی بقیه، حداقل ایرانی الاصل ها، پیشرفت خواهد کرد!ا

Tuesday, December 15, 2009

از حال و هوای سفر

ما سالم و نه چندان خسته رسیدیم. همسفر کنجکاو و مشتاق من هم کلی هیجان زده بود. تمام راه هم نگران چمدان ها بود که مبادا گم شوند(شب قبل یکی از اسباب بازی هایی را که برایش در چمدان گذاشته بودم، دیده بود). توی فرودگاه امام که منتظر بودیم، همه اش می گفت: "پس چرا هواپیمای ما نمی آید؟ صداش بزن بگو بیاد دیگه"؛ هرچه ام می گفتم صدایم بهش نمی رسد، تو کتش نمی رفت!ا
فعلا مشکل خاصی نیست، اگر یک کشور باشد که بردن بچه ات به سفر کاری خیلی طبیعی باشد، همین جاست!فعل

Sunday, December 13, 2009

اولین ماموریت

اولین ماموریت کاری پسرم خارج از کشور درآمد. فکر می کنید اگر مامان با رادونک به تنهایی مجبور شود برای اولین بار برود سفر و وسطش یک ترانزیت هم داشته باشد، برسد به مقصد چه شکلی خواهد بود؟! به بهترین جواب عکس امضا شده رادین اهدا خواهد شد!ا
پی نوشت: ما از الان دلمان برای بابایی تنگ شده است.ی
÷ی÷پی

Saturday, December 12, 2009

آقای لفظ قلم

صدای زنگ در می آید: "مامان، کیست؟"ا
چیز جدیدی می بیند: "مامان، این چیست؟"ا
نقاشی را که کشیده است، آورده است و از من می پرسد: " این چه رنگیست؟"ا
و ... .ا
پی نوشت روز بعد: دیروز رادین از مهدکودک رفته بود خانه مانا پدرجون، وقتی آوردمش گفت: هست بابا خونه لطفا؟!!پ

Wednesday, December 9, 2009

آرامش من

سرم داشت می ترکید، کتابهایم را انداخته بودم کنار، خبرها مدام دنبال می کردم و ... در این میان، تنها آسایش نگاه کردن به تو بود که بی خبر از همه غوغاها داشتی کاغذهایت را تکه تکه می کردی و می چسباندی توی دفترت که کاردستی درست کنی. می دانی وقتی تو عالم خودتی و تمرکز کرده ای، یک کم لبت را می آوری جلو و خیلی بامزه می شوی؟ا
1
پی نوشت: ببینم، تا حالا کسی به دلیل کندی غیر قابل تصور اینترنت، دق یا احیانا خودکشی نکرده است؟!یت

Friday, December 4, 2009

تعطیل بین تعطیلی

پدیده ای است مختص سرزمین مادری که اگر خودت یا همسرجانت در بخش خصوصی کار کنی که همچنان اصول سودآوری بین المللی درش صادق است، نه می توانی ازش استفاده کنی و نه می دانی با وضعیت نیمه تعطیل مملکت چه کارکنی.ا

Thursday, December 3, 2009

اين پست مخاطب خاص دارد

"هوم‌م‌م‌م؛ من اسپايدرمنم"

"تو كه جيويشتانداري عزيز دلم"

"نه، من يك اسپايدرمن جيويشتانم"

Wednesday, December 2, 2009

برف و تولد

رادین که ازم پرسیده بود کی جشن تولدش است، هر چی فکر کردم چطور آدرس بدهم چیزی به ذهنم نرسید جز اینکه بگویم "هر وقت برف آمد". حالا فکر کنید که روز 11 آذر درست وقتی می روی دنبال این پسرک، برف بیاید. نمی دانید چه ذوقی کرده بود که "آخ جون، امروز تولدمه". خدا رحم کرد که پیله ای نیست و مامانش هم بلد است چطور حواسش را پرت کند!ا

زورو

چقدر زوروی زمان ما با زوروی بچه های امروز فرق دارد. کارتون زورویی که دو سه روز پیش رادین داشت با علاقه تماشا می کرد، بیشتر شبیه بتمن بود تا زورویی که ما می شناختیم. زوروی جدید یک زوروی چشم سبز بود که سوار موتور می شد و عملیات ژانگولار انجام می داد! چرا اینقدر کارتون ها زشت شدند؟