Saturday, August 30, 2008

ایچی

ایچی یعنی این چیه و وقتی رادین شروع می کند دیگر تمامی ندارد! تا وقتی حوصله مخاطب سرنرود، رادین به زمین و زمان اشاره می کند و می پرسد: "ایچی" و اصلا هم مهم نیست که خودش اسم آن را می داند یا نه! ا

Thursday, August 28, 2008

خرخون

خاله داشت از ماجراهای دانشگاهش تعریف می کرد که بین صحبت ها ازش سوال کردیم که معادل انگلیسی خرخون چه می شود. ناگهان رادین که این روزها هر چیزی را می شنود، تکرار می کند رو کرد به خاله و تند گفت: خرخون! خیلی بانمک بود؛ انگار رادین هم فهمیده بود که درسخوان ترین عضو خانواده کی هست! ا

Wednesday, August 27, 2008

Tuesday, August 26, 2008

چیز گم کن

این روزها کارمان شده است جمع کردن چیزهایی که رادین از داخل کالسکه اش به بیرون می اندازد؛ کلاه، کفش، جوراب! حوصله اش که سر می رود، برای خودش سرگرمی ایجاد می کند! ا

Sunday, August 24, 2008

اولین کنسرت

رادین دیشب اولین کنسرتش را رفت؛ آن هم ستار! در مجموع هم پسر خوبی بود. بالاخره در تنقس بین دو قسمت در بغل مانا خوابش برد. متاسفانه ستار آهنگ یگانگی اش را نخواند که ببینیم رادین چه عکس العملی نشان می دهد. آخر یکی از آهنگهای مورد علاقه رادین در کانال پی ام سی بود. به خصوص وقتی کوچکتر بود؛ جوری که هر کاری داشت می کرد، ول می کرد و تا آخر آهنگ فقط به آن گوش می داد!ا

Friday, August 22, 2008

حرف اضافه

رادین خیلی وقتها انتهای کلمات "ه" یا "او" اضافه می کند، مثل بالشه و نافو (که هروقت آدمی برای رادین نگاشی می کنیم باید حتما داشته باشد!) و حتی مونسه! توضیح مونسه هم این است که اسم خرسش را بابایی مونس گذاشته است (لطفا از خودش بپرسید چرا). اگر بقیه کلمه ها هم یادم آمد، در پی نوشت می نویسم.ا

کم غذای من

آخ مامانی، نمی دانی چفدر تماشای غذا خوردنت را دوست دارم. هنوز غذا را با دندانهای جلویت می جوی، آن هم با تمرکز! فقط حیف که غذا خوردن همچنان یک کار تفریحی و نوعی بازی است! ا
پی نوشت: امروز سر نهار خیار شور می خواستی و اسمش را نمی دانستی. تازه فهمیدم معنای پیچاندن را هم می دانی. چون خودت اسمش را گذاشتی "پیچی" (آخر سر شیشه اش پیچی بود)!ا

Thursday, August 21, 2008

Wednesday, August 20, 2008

رادونکی

رادین دوباره چند روز است خیلی به زبان رادونکی خودش حرف می زند. حالا نمی دانم چون دلش می خواهد کامل حرف بزند و نمی تواند یا اینکه می بیند اینجا خیلی ها به زبان دیگری حرف می زنند! هر چی هست ما این روزها بسیار زیاد کلماتی مانند کلمبو، فاوه یا فامه، شیپه، دوم و ... می شنویم که نمی توانیم ترجمه اش کنیم! ا
پی نوشت: در اولین فرصت عکس جدید خواهم گذاشت...ا

Tuesday, August 19, 2008

آینه

رادین هر وقت لباس جدید می پوشد یا بابایی موهایش را تن تنی درست می کند، می آید جلوی تک تک ما تا برایش ابراز احساسات کنیم! دیگر امروز عینک آفتابی نویش را که زده بود، آنقدر خودش از خودش خوشش آمده بود که دو سری سراغ هر کس آمد! تازه چون اینجا آینه قدی نداریم، بعدش هم می گوید: آینه (با ی ساکن) که یکی بغلش کند و ببردش جلوی آینه. دیگر با این کارهایش دل برای خاله باقی نگذاشته است! ی

پایین

و این خیلی وقتها یعنی بالا! حالا تصور کنید یک عدد رادین در حال پیچ و تاب و گریه غری شدید در بغل آدم که هی جیغ می زند: بالا، بالا و منظورش این است که بگذاریدم پایین! ا

Saturday, August 16, 2008

(سرسر (سرسره

امروز رفتیم سنترآیلند، جزیره ای تفریحی در جنوب تورنتو. بیشتر از همه هم به رادین خوش گذشت. دویدن توی چمن ها، کندن علف ها، غذا دادن به غازها، دیدن دلیا (دریا) و ... . فقط حیف که سرسره آنجا مدل تونلی بود و رادین نتوانست سوارش شود. چون عاشق ا"سرسر" است! ا
و اما سرسر؛ از وقتی یک ماه پیش در یکی از پاساژهای تهران، پله برقی را کشف کرده است، خودش آن را در رده سرسر دسته بندی کرده است. درنتیجه یکی از مشغولیتهای جدید ما بالا و پایین رفتن از پله برقی است! ا

Thursday, August 14, 2008

ابعاد

رادین هنوز تصور درستی از اندازه ها ندارد. مثلا امروز بعد از اینکه خریدهایی را که برایش کرده بودیم، در قسمت زیر کالسکه اش جا داد، خودش هم قصد داشت برود اون تو که با مصیبت قانعش کردیم جا نمی شود. گاهی همین کار را با اسباب بازیهایش هم می کند. راستی از کی اندازه ها مهم می شوند؟! ا

Monday, August 11, 2008

گصه

رادین عاشق گصه (قصه) است، به خصوص قبل از خواب. گاهی که خوابش نمی برد مجبوریم از زمین و زمان چرت و پرت ببافیم، چون تا ساکت می شویم دوباره می گوید: "گصه گصه". یک بار که بابایی دیگر به سیاستهای دولت و غیره رسید و رادین هنوز بیدار بود! سختیش این است که نمی گذارد از روی کتاب بخوانیم. یعنی دوست دارد، ولی خودش تصمیم می گیرد کتاب را ورق بزند و تا حالا من که نتوانسته ام یکی از کتابهایش را از اول تا آخر برایش بخوانم! ا

گیر کرد

حدود دو سه هفته پیش که رادین را بعد از حمام در کت حوله ای حمامش پیچیده بودم، ناگهان گفت "گیر کرد". منظورش دستش بود که توی آستین کت گیر کرده بود و نمی توانست درش بیاورد. از آن موقع این عبارت را خیلی می شنویم، چون از آنجایی که تمام مدت در حال پیچ و تاب خوردن است، مدام یکجایی هم گیر می کند، وسط میز و صندلی، زیر لحاف، وسط دست و پای دیگران و ...! ا
حالا امروز یک عبارت جدید بکار برد: پشت در بودیم که به بابایی گفت "وا کن". پسملی دارد حسابی راه می افتد.ا

Saturday, August 9, 2008

رادین در کانادا

و بالاخره رسیدیم. این طولانی ترین باری بود که این راه را آمدیم. البته از نظر زمانی ترانزیتمان کمتر از همیشه بود، ولی خوب مامان و بابای تنها بچه ای باشی که در طول پروازدوم فقط یک ساعت خوابید، کار آسانی نیست! وقتی رسیدیم، رادین خوب و من و بابایی خسته بودیم. ل
رادین در فرودگاه خاله اش را دید و از همان موقع خاله خاله ای راه انداخته است که بیا و ببین! و امروز چهارمین روز ما در سرزمین سبزی است که هوای گرمش جیره بندی است! ا

Sunday, August 3, 2008

آب‌بازي

از وقتی پدرجون برگشته است، رادین هر روز آب بازی در حیاط دارد! درست موقع آب دادن باغچه ها می روند و نیم ساعت بعد خیس و آبچکان برمی گردند! گویا رادین با تک تک آبپاش ها یک سلام و احوال پرسی باید بکند. نمی دانم از پس فردا بدون این آب بازی ها چه باید بکنیم؟! دیروز که پدرجون گفت رادین برویم آب بازی، چنان دوید و پدرجون را بغل کرد و آخی گفت که تا شب کیف پدرجون کوک بود! ت

پی نوشت: نمی دانم، شاید تا پست بعدی چند روز فاصله بیفتد. به هر حال پست بعدی اولین ماجرای رادین در کانادا خواهد بود.ت

حساب دودوتا چهارتا

امروز صبح که داشتیم صبحانه می خوردیم، رادین تصمیم گرفت به جای همه چیز فقط پنیر بخورد! چون دستش به ظرف نمی رسید، رو کرد به بابایی و در حالی که قاشقش را نشان می داد گفت "بشین". خوب وقتی ما روی صندلی می نشینیم، قاشق هم روی پنیر می نشیند دیگر. راستی چرا ما آدم بزرگها اینقدر از لغتهای اضافه استفاده می کنیم؟! ا

Saturday, August 2, 2008

شیرین عسل

آخ که تو چقدر شیرینی! این روزها وقتی می خواهی از مامانی دلبری کنی، یکهو می آیی و درحالی که دست یا صورتم را ناز می کنی، می گی "نازی نازی"! گاهی هم می آیی و بغلم می کنی و یک "آخ آخ" هم می گی که باعث می شود مامان هم بگیرد و بچلاندت! تازه قهر کردن هم یاد گرفته ای (خدا می داند از کجا)؛ تا یک چیزی مطابق میلت نباشد یا خجالت بکشی، روی زمین چمباتمه می زنی و سرت را قایم می کنی و از زیر دستت هم گاهی نگاه می کنی که ببینی ما چه می کنیم!
ا

پی نوشت: این اصلا به این معنا نیست که دیگر چنگ نمی اندازی، ولی خوب خیلی کمتر از قبل شده است. ا

رادين و راستين


این هم از راستین؛ عکس مال اواسط خردادماه است. ا