Saturday, February 23, 2013

ماجراهای مامان رادین و دف

دیدم حالا حالاها باید رادین را این کلاس موسیقی ببرم، گفتم خودم هم یکی از برنامه های لیست آرزوهایم را انجام دهم. این شد که کلاس دف اسم نوشتم. فقط نمی دانستم برای من که راه رفتن سریعم با دویدن بعضی آدمها یک سرعت دارد، سر و صدای زنجیر دف چه گرفتاری است! بماند تمرین کردن آن که اگر کسی در خانه خواب باشد، خطر سکته زدن دارد و سر صبح هم که احتمالا همسایه ها قصد جان آدم را می کنند. وسط روز هم که اصولا وقت تمرین نیست! ولی من همچنان با سماجت دارم کلاسم را می روم. با توجه به تمرین کردن من و تمرین نکردن رادین، ممکن است شبیه آن کسی بشوم که رفته بود بدرقه یک نفر و دید قطار دارد راه می افتد، خودش پرید داخل قطار!ا

Saturday, February 16, 2013

برای طرفداران تن تن

به نظرم اگر هامون مهرجویی یک گروه هامونی ها به وجود آورد، گروه تن تنی ها را باید خیلی قدیمی تر و انبوه تر بدانیم! رادین زیاد تو باغ تن تن نیست و متاسفانه تن تن فعلا که رقابت را به این بن 10 لوس و نینجاهای بدترکیب و سایر کارتونهای دیجیتالی حال به هم زن باخته است! حتی وقتی بعد از تئاتر داشت فیلم تن تن را برایم تعریف می کرد، همه اش حرف کشتی و اژدها بود و از تن تن و کاپیتان هادوک خبری نبود! به هر حال تئاتر تن تن اولین تئاتر درست و حسابی رادونک ما شد. تئاتر محدودیت سنی ندارد و به قدری خوب است که فکر می کنید دارید مجموعه خلاصه شده ای از کتابهای کمیک استریپ تن تن را ورق می زنید! البته خدا می داند چرا، رادین از بعد از تئاتر، که خیلی هم خوشش آمد، با چراغ روشن می خوابد!ا

پی نوشت: این تئاتر مرا برد به سالهای خیلی دور و من اوایل دوره ابتدایی و کتابخانه خانه عمویم و کتابهای تن تن پسرعمویم؛ آخ که چه عشقی داشت درآن نیم طبقه ای که تبدیل به کتابخانه شده بود، تنهایی دو سه ساعت برای خودم کتابهای تن تن را بخوانم. اولین هدیه ای که برای رادین بخریم، مجموعه تن تن خواهد بود. ا

Thursday, February 14, 2013

دوستان راستكى، دوستان فيس بوكى

دوست قديمى و خوبم شيما با خانواده اش شام مهمان ما بودند. آن ور كره زمين زندگى مى كنند، در نتيجه مدتى است مانند خيلى هاى ديگر در بهترين حالت يكى دو سال يكبار همديگر را مى بينيم. پسملكش دو سالش است و رادين هم مهماندار بود! به جز يكى دو جا كه از دستش رفت، مهماندار خوبى هم بود! وقتى داشتند بازى مى كردند، فكر كردم اينها با اين بعد فاصله و تناوب ديدارها ديگر مثل ماها كه با بچه هاى دوستان مادر و پدرمان هم دوست شديم، دوستان نسل دومى نمى شوند؛ خانه پرش دوستان فيس بوكى بشوند و هر از گاهى نوشته هاى همديگر را "لايك" كنند!ا

پى نوشت ١: دوستان راستكى راه دور مشترك، جايتان خالى بود.ا

پى نوشت ٢: زمان ما دوره فاميل آلبومى بود، حالا دوستان فيس بوكى.ا

Sunday, February 10, 2013

هتل بام رامسر

تجربه اى بسيار جالب

Tuesday, February 5, 2013

آدمهایی که خیلی بچه دارند

دو روز بعد از جشن تولد، کاری برای خانم داییم پیش آمد و سام و رسا مهمان ما شدند. اولش که ورودشان طبق معمول با جیغ پسر من شروع شد و تا نیم ساعت هنوز از خوشی جیغ جیغ می زد. بعد از فروکش کردن طوفان اولیه (که من با حس فداکاری بسیار تحمل کردم و هیچ نگفتم)، در صلح و صفا مشغول بازی شدند و فقط من هر از گاهی بهشان سر می زدم. عمه خانم هم که بنده باشم، امر کرده بودند اسباب بازی از اتاق بیرون نیاید که خوشبختانه بیرون هم نیامد! البته شب رادین را بردم اتاق خودمان، چون نمی توانستم در تاریکی جای پا در اتاقش پیدا کنم که وسط شب بهش سر بزنم! آمدم نیمرو درست کنم برایشان، دیدم سه تا تخم مرغ ندارم. زنگ زدم سوپر بیاورد. در این فاصله گشنه شان شد و تک تک حوس نان و نوتلا کردند. بعد اول رادین دستشوییش گرفت، بعدش هم رسا (خیلی از اینکه سام خودش می تواند برود دستشویی خوشحال بودم)! نیمرو را که بالاخره خوردند، رادین را به زور فرستادم حمام، چون مهد جدید علاقه وافری به شنبلیله فراوان داخل قورمه سبزی دارد و نصف هفته بچه من بوی شنبلیله می دهد! راهکارش هم این بود که گفتم حمام می روی یا با رسا کیک می خوری؟ که همانطور که پیش بینی کرده بودم حمام را انتخاب کرد. فقط دو بار از داخل حمام داد زد که مراقب باشم بدون او، خوش نگذرانند تا بیاید! بقیه وقت هم به شیرخوردن و میوه خوردن گذشت. شام را هم از بیرون سفارش داده بودم که ناگهان یادم افتاد سام باید تکلیف خانه داشته باشد و صدایش را درنیاورده است. خلاصه یک ربع تمام (!) رفت علوم خواند و بعد از شام هم نشستیم به دیکته گفتن. آثار را "آسار" نوشته بود و وقتی گفتم پس می شوی 19، گفت نه، چون این غلط کوچولو است، نیم نمره کم می شود (خالی بند)! نکته جالب این بود که هیچ کس هم در آن عصر یاد ما نمی افتاد! نه پدرجون سری زد، نه مانا زنگ زد، همسر جان هم فکر کنم خیلی خوشحال بود که تهران نیست! ا
شب رادین که داشت می خوابید گفت: عجب روز خوشایند کننده ای بود! ا