Friday, November 30, 2012

جاستین بیبر جایگزین لاک پشتهای نینجا

از حمام درآمده بود و موهایش هنوز یک کم نم داشت. کلاه گذاشت سرش و وقتی در رستوران کلاه را برداشت، شبیه آدمی بود که بهش برق وصل کرده بودند. گفتم ببین با موهایت چه کردی؟ گفت: "چیه مگه؟ خوش تیپ شدم. شدم شبیه جاستین بیبر". لحظه جالبی برای من و فربد بود. اصلا فکر نمی کردیم خواننده مورد علاقه نوجوانان جهان را بشناسد، چه رسد به اینکه ازش خوشش بیاید. پسرمان دارد خیلی بزرگ می شود!ا

Sunday, November 25, 2012

سبك و در اوج، مانند يك بادبادك

رادين، كاسپين و بادبادك

Wednesday, November 21, 2012

صداقت از نوع يك مكانيك

وقتى بعد از اينكه اخلاقش خوش شد، ازش پرسيدم چرا سر شام بداخلاقى كرد، گفت: "آخه موتورم كه خاموش ميشه، قاطى مى كنم. بعد موتورم روشن ميشه، خوب ميشم"!!ا

Monday, November 19, 2012

خاطره مشترك نسلها

كتاب مورد علاقه رادين

پی نوشت: شماها هم دلتان می گرفت سر این کتاب محبوب؟ داستان واقعی پدر و پسر که پشت جلد نوشته بود و آن آخر دردناکش برای یک کودک، آنجا که به سمت ماه می رفتند. هنوز هم فکر کردن به این کتاب، یک غم ملایمی به دل من می آورد!ا

Thursday, November 15, 2012

نقاش بازرگان

مامان، شماره تلفنتو مى گى، براى نقاشى لازم دارم. يه نقاشى كشيدم، ببين چقدر گرونه! اينم علامت دلاره. اينو مى فروشم، خيلى پولدار ميشم. مى دونيد چرا گرونه؟ اينقد بااستعداده نقاشيش!

پى نوشت: شماره تلفن من را با علامت دلار در اولش بالاى نقاشى كشيده است!ا

Sunday, November 11, 2012

Friday, November 9, 2012

پسری با انرژی های عجیب

رفته بودیم کنسرت و رادین را پیش سام و رسا گذاشتیم. وقتی دنبالش رفتیم، خواب بود. صبح گزارش داد که: "من زن دایی و سام و رسا را شکست دادم. فقط نتونستم دایی رو تو خواب شکست بدم، چون سردرد داشتم. وگرنه من انرژی بیداری دارم"!ا

رایان خاله مریم

خاله مریم گلی رادین، رایان دار شده است. حالا احتمالا وقتی دارد این وبلاگ را می خواند، رایان کوچولو یا بغلش است یا کنار کامپیوتر خوابیده است. پس رسما جزو خوانندگان این وبلاگ به شمار می رود! دوستت داریم و به امید دیدارت هستیم، رایان عزیز!ا

Wednesday, November 7, 2012

نقاشى خط

بيشتر نوشته/نقاشى ها از چپ به راست نوشته شدند



Tuesday, November 6, 2012

تفاوت نسل ها: ادامه

در ادامه پست قبلی:ا
کانال کارتون داشت بابالنگ دراز را نشان می داد و رادین و رسا هم نگاه نمی کردند، به جای آنها پدرجون داشت با علاقه تماشا می کردم. گفتم: چه جالب، آن موقع هم بابا این کارتون را دوست داشتند. رسا پرسید: "اون موقع پدرجون دختر بود؟"!!امن در حیرتم در مهدکودک به این بچه ها چی یاد می دهند؟!ا

Sunday, November 4, 2012

كلاس ارف

ديگر فلوت ريكوردر را شروع كرده است. تا حالا سه نت سى، لا و سل را ياد گرفته است. چند وقت پيش ازم پرسيد "وقتى ٢٠ سالم شد، ميشه ديگر كلاس موسيقى نروم؟". گفتم باشه، ولى به جايش چه مى كنى؟ گفت كه "كارتون مى بينم همش"!ا