Friday, February 29, 2008

جمعه دور از خانه

امروز مجبور شدم بيايم شركت، طبق معمول به‌خاطر مناقصه! آن هم وقتي مي‌دانيم كه برنده نمي‌شويم. فعلا پدر و پسر دارند با هم حال مي‌كنند. روز تعطيل شركت آمدن دو جور سختي دارد،‌ يكي خود كار كردن وقتي بايد استراحت كني،‌ دومي دل و فكري كه مي‌ماند پيش اون دو تا. آ

Wednesday, February 27, 2008

دستهاي پر

رادين عاشق اينه كه يك چيزي توي دستاش باشد. ديدن رادين در حالي‌ كه از حمام درآوردمش و دو تا دستهايش از حوله بيرون آمده و در يك دست يك جوجه پلاستيكي و در دست ديگر يك شانه است، رادين در حالي كه دارد تاتي تاتي دنبال من مي‌آيد و هر چند قدم مي‌خورد زمين و با يك دستش دم يك عروسك پشمالو و با دست ديگرش يك بطري كوچك آب را گرفته است، رادين در حالي كه داريم مي‌بريمش بيرون و بغلش كرده‌ايم و دو دستش را بالا گرفته‌است و در يك دستش يك گيتار اسباب‌بازي و در دست ديگرش يك لنگه كفشي كه در اولين فرصت از پايش در آورده است، چند تا از اين صحنه‌هايي است كه هر روز مي‌بينيم! آ

Tuesday, February 26, 2008

به افتخار خودم


هورااااااااااااا

Monday, February 25, 2008

اوشدل مامان

خيلي ازايني كه گاهي مامانم برايم مي‌خواند خوشم مي‌آيد: "اين پسمله كه از همه خوشمل‌تره، پسمل منه؟!" آ

Saturday, February 23, 2008

منو نخوابونيد

پسر گلم، كاش مي‌فهميدم چرا اين‌قدر از خوابيدن بدت مي‌آيد! نمي‌داني بعدها كه بزرگ شدي چقدر دلت مي‌خواهد بخوابي و وقت نمي‌كني! ديشب كه داشتم مي‌خواباندمت ‌(مثل هميشه توي صندلي غذاخوريت)، هر كاري مي‌كردي كه خوابتو بپروني و من هر چه سعي مي‌كردم جلوي خنده‌ام را بگيرم، نمي‌توانستم. با دست چپ گوش چپتو گرفته بودي و با دست راست پاي راستتو بالا گرفته بودي و كف پاتو گذاشته بودي دم گوش راستت و هر از گاهي مي‌گفتي "بل"؛ كه يعني داري تلفن جواب مي‌دهي! نمي‌داني چقدر سخت بود كه نگيرم بچلونمت. آ

صندلي ماشين

ديگر صندلي ماشين رادين برايش كوچك شد. حالا در صندلي جديدش مي‌نشيند و رويش ديگر به سمت پشتي صندلي نيست. فكر كنم خيلي حال مي‌كند. البته وقتي آن تو نشسته است، بيشتر صندلي ديده مي‌شود تا خودش! به‌خصوص كه عادت دارد لم بدهد يا خودش را يك‌وري كند (مهم نيست چقدر محكم بسته باشيمش؛ بالاخره يك راهي براي آزاد كردن خودش پيدا مي‌كند). اگر همت كنم و باتري‌ صندلي‌اش را بندازم، آهنگ هم مي‌زند. وقتي بچه آدم بيشتر از 10 جور وسيله باتري‌خور داشته باشد،‌ باتري انداختن هم خودش پروسه‌اي مي‌شود. صندليش را هم كرم و قرمز گرفتيم نه كرم و سرمه‌اي. به اندازه كافي وسايل آبي دارد! آخر چرا اينقدر دايره رنگهايي كه براي پسربچه‌ها مي‌توان استفاده كرد به نسبت دختربچه‌ها كم است؟ خدا را شكر حالا قرمز را باقي گذاشته‌اند! آ

هاپو

رادين براي اولين بار به هاپو نزديك شد. اگرچه وقتي سيندي، سگ خانواده دايي فربد، نزديكش مي‌شد يك قدم عقب مي‌كشيد ولي بالاخره دو سه باري انگشت كوچولويش را به دماغ سيندي زد! حيف شد دوربين نبرده بودم كه ازش عكس بگيرم. آ

Tuesday, February 19, 2008

اعتصاب غذا

رادين خيلي كم غذا مي‌خورد. تقريبا مدام با يك قاشق دنبالشم بلكه يك چيزي بخورد. ديگر دارم خل مي‌شوم. روي‌هم‌رفته زياد سرحال نيست. زياد هم نمي‌خندد:( آ

Sunday, February 17, 2008

كلمه‌هاي جديد

چند كلمه ديگر به فرهنگ لغات رادينكم اضافه شده است: نين (ني‌ني)، بلگ (برگ)، آپ (آب)، به (حمام- لطفا نپرسيد چه ربطي دارد) و امروز صبح يك چيزي شبيه بوس! جالب تر اينكه خيلي كلمه‌ها را مي‌فهمد. وقتي روي زمين نشسته و مي‌گويم بيا بريم فوري دستانش را بالا مي‌آورد كه بغلش كنم و بريم. بيا، نكن، لالا و اين قبيل چيزها را هم به‌خوبي مي‌فهمد. آ
واي چقدر زيباست اون موقع كه مي‌گويد آپ و وقتي بهش آب مي‌دهم مي‌بينم واقعا تشنه‌اش بوده است و توانسته است منظورش را بفهماند. آ

رادين در شركت مامان

ديدن گاه گداري رادين در شركت ديگر براي همه جا افتاده است. بعضي وقتها ديگر هيچ چاره‌اي جز آوردنش به شركت ندارم (نه مانايش در دسترس است نه نانايش، بابايش هم كه اين روزها تقريبا ساكن كارخانه شده است!). اگر بتوانم جوري برنامه‌ريزي مي‌كنم كه بيشترش را در خواب باشد، ولي ديروز كه آورده بودمش تمام 3 ساعت را بيدار بود و هشيار. خدا رحم كرد براي اولين بار تو رودروايسي با ديگران گير كرد و خيلي هوس تغيير موقعيت نكرد. همين‌طور پيش برود به‌زودي بايد برايش سفارش ميز و صندلي بدهم! آ

خانه كوچك

رادين حالا ديگر صاحب يك خانه خوشگل در نشيمن منزل مانا و پدرجون شده است. دليل اينكه برايش اين خانه را گرفتيم علاقه مفرطش به رفتن زير صندلي‌هاي روكش‌دار بود. ولي در رابطه با خانه‌اش، فعلا تمايلش بيشتر به بلندكردن آن است تا رفتن داخلش. اين يكي ديگر عكسش در دوربين هم موجود نيست!‌آ

Saturday, February 16, 2008

رستوران رفتن رادين

ديروز رفته بوديم دنبال صندلي براي ميز آشپزخانه كه جلوي در رستوران البرز درآمديم. رفتيم يك‌سر بالا كه ببينيم شلوغه يا نه كه يكهو "نخورمه" ما شروع كرد به به‌به كردن و سر تكان دادن. خلاصه اينكه ما هم هيجان‌زده شديم و نشستيم خريد نكرده به نهار خوردن. براي رادين هم صندلي مخصوص آوردند و ما هم عين نديد‌بديدها مدام ازش در حال سوپ خوردن عكس مي‌گرفتيم! (به‌دليل فشار كاري مادر نامبرده فعلا امكان گذاشتن عكس وجود ندارد.) آ

Wednesday, February 13, 2008

تماشاي خوابيدنت

مي‌داني،‌ از وقتي به‌دنيا آمدي يكي از لذتهاي همه ما اين است كه وقتي خوابي، بشينيم و نگاهت كنيم: ديدن آرامش و معصوميتت، دستها و پاهاي كوچك و دوست‌داشتنيت كه حتي گاهي در خواب هم تكان مي‌خورد، دور در جا زدن‌هايت كه گاهي به 360 درجه هم مي‌رسد و وقتي بيدار مي‌شوي كش و قوس آمدنت. خدا كند اين لحظات هيچ وقت يادم نرود. آ
راستش آنقدر ازت در خواب عكس گرفته‌ايم كه هر كس نداند فكر مي‌كند 20 ساعت در روز مي‌خوابي! آ

اولين قدم

ديروز عصر رادينكم اولين قدمهايش را به تنهايي برداشت. داشت برنامه كودك تماشا مي‌كرد كه يكهو هيجان‌زده شد و بلند شد و 5 قدم به سمت تلويزيون رفت و تالاپ نشست. نمي‌دانم خودش بيشتر ذوق كرد يا من، هرچي بود لحظه خيلي قشنگي بود. بعدش هم مدام سعي مي‌كرد چند قدمي برود. پدرش را هم كه ديد، اولين كاري كه كرد اين بود كه شيرين‌كاري جديدش را نشان داد. بله، پسرك ما ديگر راه مي‌رود. آ

Monday, February 11, 2008

آب‌بازي

سه شبه كه موقع حمام كف پاهايت را بالا مي‌آوري و رو به دوش دستي مي‌گيري. بازي جديدت است و باعث خنده‌ات مي‌شود. برايم جالب است كه هرروز يك چيز جديد برايمان داري. ديشب وقتي شلپ‌شلپ روي آب مي‌كوبيدي و من مثلا سعي مي‌كردم از خيس شدن فرار كنم، چنان مي‌خنديدي كه تابه‌حال نديده بودم. زياد پيش مي‌آيد موقع بازي غش‌غش بخندي، ولي تا حالا اينجور نخنديده بودي. جوري بود كه ترسيدم دل‌درد بگيري. ناگفته نماند كه بعد از حمامت مامان را مي‌شد چلاند! آ

ني‌ناش‌ناش

از هفته پيش رادين مي‌رقصد (پسمل خودمه!). گاهي وقتي آهنگ شادي مي‌شنود همانطور نشسته و بدون اينكه تغييري در نشستنش بدهد، با دستانش مي‌رقصد. جالب‌تر قيافه جديش موقع رقص است (خاله درياب!). روز اول و دوم كه ديگر به هر صدايي مي‌رقصيد. شاهكارش موقع خواب بود كه وقتي آهنگ صندليش را زدم كه بخوابانمش شروع كرد به رقص (به‌دليل خوش‌خواب بودن مفرط رادين، فقط طي مراسم خاصي در صندلي غذاخوريش كه هم تاب مي‌خورد و هم آهنگ مي‌زند -درحاليكه حتما بايد چراغ خاموش و اطراف ساكت باشد- مي‌خوابد). آ

Wednesday, February 6, 2008

گهواره من

چيه مگه؟ نگاه داره؟ خوب خوابيدم ديگه. چه كيفيم داره تو ماشين خوابيدن! آ

Sunday, February 3, 2008

تپلي

حالا كه موهاي رادين را كوتاه كرديم، لپ‌هايش زده است بيرون، البته اگر آبشان نكند. دو سه هفته‌اي است سر سوپش ادا درمي‌آورد؛ سعي مي‌كردم با رب درستش كنم، ولي ديگر آن هم چاره‌ساز نيست و بايد دنبال جانشين براي سوپ باشم. به غذاهاي ما گاهي ناخنك مي‌زند،‌ ولي زود سيرش مي‌كند و خودم احساسم اين است كه اينطوري كمتر غذا مي‌خورد. نصف وجب، ببين چطور ما را مي‌چرخاند! حالا هر چيز برايش درست مي‌كنم بايد ببينم آقا طعمش را دوست دارد يا نه. از همه بانمك‌تر وقتي است كه نان سنگگ بهش مي‌دهيم. با يك تمركزي توي مايه مديتيشن گازهاي كوچولو مي‌زند. براي خودش جالب است وقتي دارد غذاي آدم بزرگي مي‌خورد. گاهي كه بهش پلو مي‌دهيم،‌ هي تند تند دهنش را باز مي‌كند و اوني هم كه دارد بهش مي‌دهد، ذوق‌زده مي‌شود و هي تندتر مي‌دهد، بعد يكهو مي‌بينيم تمام لپهاش پر پلو است و هيچ‌چيز قورت نداده است. حالا بيا و درستش كن (الآن صداي شيون رادين را بگذاريد روي اين تكه). آ

وقت‌شناسي

پسرم،‌ وقتي بزرگ شدي و يك قرار كاري با خانمي داشتي كه احتمالا يك فرشته كوچولويي هم توي خانه منتظرش بود،‌ يادت باشد كه دير نكني. چون ممكن است از شدت استرس و عصبانيت ديگر نتواند جلسه را برگزار كند. مصيبت جلسه داشتن با آقايان اين است كه اصلا عجله‌اي براي خانه رفتن ندارند! آ

Saturday, February 2, 2008

سلماني

اولين سلمانيت را هم رفتي. اولش خيلي نگران بوديم كه آنقدر وول بخوري كه قيچي برود توي چشمت. ولي از آنجايي كه گويا دوست داري خلاف پيش‌بيني‌ها عمل كني، يك جنتلمن تمام‌عيار بودي. محو تماشاي آينه‌ها و تصوير ديگران در آنها شده‌ بودي. چون قرار بود بعدش هم برويم و اولين سري عكس آتليه‌ايت را بگيريم، موهايت را از آن مدل شلوغها كه بابات دوست دارد، درست كردند. نمي‌داني چقدر بانمك شده بودي. ولي چه بگويم از عكس گرفتنت، مگر مي‌خنديدي!‌ فقط اينقدر بگويم كه من و بابايي آنقدر بالا و پايين كرديم كه از حال رفتيم. بعد كه رفتيم خانه،‌غش‌غش به هرچيزي مي‌خنديدي! آ