Sunday, August 30, 2015

نخستين عروسك بازى

آوينك تا حالا با توجه به داشتن برادر بزرگتر بيشتر به توپ بازى و حتا ماشين بازى تمايل نشان داده بود. ولى دو روز خودش يكى از عروسكهايش را برداشت و پوشك هم آورد و بعد از اينكه ديد خودش نمى تواند ببنددش، آورد براى من كه كمكش كنم. يك ساعت بعد هم يك عروسك ديگر را روى پايش گذاشته بود و از زير پستونك پيش پيش مى كرد!





Thursday, August 27, 2015

شيطونك


تمام مدت مشغول است، يك لحظه بيكار نمى نشيند.  سعى مى كند لباس يكى ديگر را تنش كند، لباس خودش را دربياورد، دستگاههاى برقى را انگولك مى كند، كيفى را كه پيدا كرده زير و رو مى كند، وسايل را جابجا مى كند، روى نوك پا مى ايستد تا دستش به چيزهاى روى ميز يا قفسه ها برسد، كشوها را خالى و پر مى كند و خلاصه از تمامى موقعيتهاى موجود استفاده مى كند. امروز هم سعى براى بالا رفتن از ميز را جلوى چشمان هاج و واج ما شروع كرده است.
البته تمام اين كارها را با چنان قيافه جدى انجام مى دهد كه آدم به خودش شك مى كند!

پى نوشت: وقتى من مشغول نوشتن اين متن بودم، آوين داشت روى دكوراسيون خانه كار مى كرد!





Monday, August 24, 2015

وقتى بچه هايتان دچار جت لگ مى شوند ...
هيچى ديگر، اوضاع در كل بى ريخت مى شود!

پى نوشت: صبح پا شدم و ديدم پسرك وروجك بيخوابم برايم تو تلفن يادگارى گذاشته است!

Saturday, August 22, 2015

رايا

اين هم راياى روشنكم:*

آمدى و دلم را بردى
آمدم و دلم را جا گذاشتم


Monday, August 10, 2015

يك قدم مانده به خاله شدن

ديدن خواهركم در يك قدمى مادر شدن بهترين لحظه سفر تا الان بود. الان بچه ها مشغولند با عوالم خانه خاله رفتن و مامانشان هم بيصبرانه منتظر شروع خاله بازى:*
رادين خيلي بابت آمدن دخترخاله هيجان زده است و آوين هم فقط فكر مى كند خاله اش خيلى چاق استD:

Friday, August 7, 2015

اعصاب آهنين سيرى چند؟!

قشنگ دنباله روى "آدا"ست دخترك. گاهى خيلى بانمك و يا احساس برانگيز است ولى نه هميشه! مثل ديروز كه وسط فروشگاه يك پسر هشت ساله براى سرگرم كردن خودش حركات و صداهايى كه بى شباهت به رقص سرخپوستى نبود، درمى آورد و خواهرك هيجان زده اش هم از داخل كالسكه باهاش همراهى مى كرد!
مامان و بابا؟ سعى مى كردند وانمود كنند آدمهايى خونسرد و پيرو اين مكاتب تربيتى "بچه هر چه دلش خواست" هستند. عالمى دارد اين احوال هم! احتمالا سالها بعد دلمان براى اين جنگولك بازى ها خيلى تنگ خواهد شد و اين خودش آرامش بخش است D:

Sunday, August 2, 2015

يك روز معمولى

رادين مشغول تماشاى كارتون بود كه آوين تلويزيون را خاموش كرد. رادين سرش داد زد، آوين گريه كرد. رادين خواست نازش كند، آوين جيغ زد. رادين زد زير گريه كه ديگر من را دوست ندارد. مامان بالاخره مجبور شد بيايد وسط و هر دو را بغل كند.