Thursday, January 31, 2013

جشن تولد شش سالگى

روز قشنگى بود و جاى همه دوستان بسيار خالى. راستش تولد مفصلى برايش گرفتم، چون فكر كردم به احتمال زياد آخرين سالى است كه بچه ها با مامانهايشان هستند و مى توانم تعداد بيشترى را بگويم! خيلى بهش خوش گذشت، به ما هم! همه چيز خوب برگزار شد؛ اما، .... كيك كه يادتان هست؟ همانى كه كلى وقت گذاشته بود و انتخاب كرده بود و هى در موردش حرف مى زد كه چقدر خوشگل است و چه جورى رويش شمع بچيند و سه بعدى است و از اين "اجور مجورا" نيست (اجق وجق بود اين آخرى)! خلاصه كيكه نرسيد، يعنى براى اولين بار گفتيم خودشان بياورند، آنها هم يادشان رفت؛ در نتيجه كيك بچه ام بعد از رفتن همه دوستانش رسيد:( ا
خودش غصه نخورد خوشبختانه، ولى من به اندازه كافى حرص و غصه خوردم كه معادله متوازن شود!ا

پى نوشت: هرگز كيك به ناتالى سفارش ندهيد.ا

پى نوشت ٢: با تشكر از خاله مريم گلى براى ايميل غرغرش، چون من فكر مى كردم اين پست رو وبلاگ است. نگو كيكه رو اينترنت هم اثر گذاشت! ا

Monday, January 28, 2013

من به زودى پيدايم مى شود، با كلى ماجرا؛)ا

Wednesday, January 23, 2013

مقدمات جشن تولد

جای همگی دوستان خوب من و رادونک خالی (البته فردا و نه حالا!)، فردا جشن تولد رادین است. امسال کاملا محصول مشترک است، به این ترتیب که من کارهایش را انجام می دهم و رادین اظهار نظر می کند. ما گفتیم "ف"، شما یک سری بروید "فرحزاد" و برگردید! ا
در ضمن اگر خواستید خیلی احترام به نظر فرزندتان بگذارید و خودش کیک را انتخاب کند، ممکن است آنقدر طول بکشد که مثل من و بابای رادین یکی دو کیلو وزن کم کنید! درعوض از الان تا چند سال آینده را انتخاب کرده است!!ا

Sunday, January 20, 2013

روز طلایی ما

امروز، زادروز تو، روز طلایی من و بابات! شش سالت تمام شد و وارد هفت سالگی شدی. ا

aa

Thursday, January 17, 2013

هی وای من

رفتیم آتلیه برای عکسهای شش سالگی، به روال هر سال. آنجا ازش تعریف کردند و کلی به به و چه چه کردند. آمدیم برویم خرید، از ماشین که پیاده شده است، می گوید: "برید کنار، آقا خوشگله آمد"!ا

***
چند تا از این جک و جانورهایش را آورده است کنار خودش خوابانده است. رو به من می گوید: "مامان، این خواهر برادرامو اذیت نکنی. خوابیده اند"!ا

Tuesday, January 15, 2013

يك ركورد جديد زديم. من كارگاهم و رادونك رفته است مهد. البته فكر كنم دادن كارتهاى دعوت جشن تولدش مؤثر بوده است. قرار است اگر امروز پسر حرف گوش كنى بود، جايزه اش فردا ماندن در خانه باشد! ا
ديشب بدو بدو و با سردرد كارتها را نوشتم، اينجا وسط زمين و هوا يادم آمد ساعت را ننوشتم! ا

Friday, January 11, 2013

رنگ شناسى

مامان، ما سفيدپوست نيستيم، ببين، كرم پوستيم. سياه پوستا هم قهوه اى پوست هستند!ا

Monday, January 7, 2013

شوك هفته

اصرار دارد فردا صبح زود برود مدرسه. آخر فارسى دارند و مى خواهد وقت كافى براى تمرينش داشته باشد. با توجه به اصرار صبحها براى "يه كم استراحت بيشتر"، حكايت فردا خيلى عجيب است!ا

Wednesday, January 2, 2013