Sunday, August 28, 2016

ديروز و فرداى دختر من

ديروز يعنى هر چه در گذشته بوده است، از زمانى كه حافظه اش به خاطر دارد تا چند دقيقه قبل.
فردا هم به كل يعنى بعدا، از بعد الان تا خدا مى داند كى.

مامان: بيا دخترم غذا بخور. 
آوين: ديروز خوردم!
مامان: پس بيا الان ميوه بخور.
آوين: فردا مى خورم!




Sunday, August 21, 2016

روز خوش، روز بدون حادثه است

دو ماه پيش پسركم از دوچرخه افتاد و چشمش متورم و كبود شد و خطر از بيخ گوشمان رد شد. ديروز هم بارفيكس جدا شد و سر و بينى اش به زمين خورد و بدترين خون دماغى كه ديده بودم، برايش پيش آمد. هر دو بار هم منجر به اورژانس رفتن و ... شد. امروز كه از كنار يك كارگاه ساختمانى مى گذشتم، اين شعار را ديدم و فكر كردم سر در خانه مان بزنم!

Sunday, August 7, 2016

Friday, August 5, 2016

پسرک من

در آن سنی است که آدم بین بچگی و نوجوانی گیر می کند؛ گاهی مثل یک آدم بزرگ حرف می زند و استدلال می کند و مثلا در مورد ساختارهای جامعه سوال می کند، گاهی مانند یک بچه شیطنت می کند و شکلک در می آورد و حتا  جلوی دیگران ممکن است کله معلق بزند. تنها چیزی که مهم است این است که در همه حالاتش نفس مامانش است. ا

Wednesday, August 3, 2016

يايا كوچولو

تولد يكسالگى رايا، عسل خاله، يا به قول آوين يايا.
و خاله اى كه بالاخره خودش را رساند💞