Wednesday, October 29, 2008

مريض كوچولوي بداخلاق

رادين چند روز گذشته مريض بود و خيلي لجوج كه خوب بايد بهش حق داد. تقريبا 50 درصد اوقات دراز شده بود روي زمين و خودش را قل مي‌داد و لج يك چيزي را گرفته بود. مثلا يك بار گير داده بود كه "ظرف بشورم"! خوشبختانه الان بهتر شده است، ولي خوب مجبور شد اولين آنتي‌بيوتيكش را بخورد.ا

Monday, October 27, 2008

براي بردن دل خاله

داشتم پوشك رادين را عوض مي‌كردم. رادين هم كه بيكار ماندن در قاموسش نيست. يا بايد وول بخورد و سعي كند چيزي را بردارد يا برايم حرف بزند. خلاصه اين بار شروع كرد به اسم بردن از چيزهايي كه توي بوفه‌اش گذاشته‌ام. رسيد به قاب عكس‌ها، گفت:ا"راديني، بغل خاله، خاله قوشنك"!ا

Saturday, October 25, 2008

نانا بزنيم

اين روزها ماجرا داريم. آقا كوچول موسيقي دوست ما دلش مي خواهد موسيقي دان هم بشود. تا حالا فقط سراغ تمبك بابايش مي رفت، حالا ديگر به ارگ گير داده است. دست آدم را مي گيرد كه بريم "نانا بزنيم". ژستش هم چنان كامل است كه حرف ندارد. فكر مي كنيد ديشب چطور پدرش راضيش كرد كه ول كند؟ گوشي هاي سي دي پلير را گذاشت در گوشش كه آهنگ گوش كند. اون هم با يك جديتي گوش مي داد كه انگار دارد به يك سخنراني در مورد حفره سياه گوش مي كند! ا

توش رادينه

پريروز رفته بوديم خانه مادربزرگ فربد (ماني) و رادين با نسيم يكي از دختر خاله ها كلي آينه بازي كرد. حدود يك ساعت بعد كه دوباره يادش افتاد، آمد و گفت: "بريم آيينه، توش رادينه"!ا

Sunday, October 19, 2008

ورزش

امروز صبح كه بلبل مامان را بيدار كردم، تند ايستاد و دستهايش را برد بالا و گفت: "ورزش"! خلاصه يك كم ورزش كرديم و بعد لباسش را عوض كردم. در ضمن امروز پسمل ما تل به سر رفت بالا! از ديروز كه تل روي سر من ديده است، همه اش دوست دارد بزند به سرش. امروز هم كه عجله داشتم و نمي توانستم باهاش كل كل كنم، از خير اصول تربيتي گذشتم. ا

Friday, October 17, 2008

شمارش

رادين ديگر يك و دو را بلد است. " اي دونه" و "دوتا (اوايل مي گفت داتا)". يكي دو بار تا سه و چهار هم رفت. حالا ديگر بايد حسابي باهاش كار كنم كه زودتر اعداد را ياد بگيرد. ا
راستي ديروز به خودش مي گفت رادينك! ا

Tuesday, October 14, 2008

چرا مبلها را جوري مي سازند كه زيرشان خالي باشد؟ مگر خودشان بچه ندارند؟ يا شايد همه بچه ها اسباب بازي ها و دمپايي پدر و مادرشان را مدام هل نمي دهند زير مبل! هر چه هست ما كه هر شب مراسم درآوردن اثاثه آقا رادين و گاهي مال خودمان را از زير مبل داريم! ا
پي نوشت: لطفا يك تيتر براي اين پست پيشنهاد دهيد!ا

Monday, October 13, 2008

كمك

يك وولوولك وروجك را تصور كنيد كه وقتي مي گيريدش كه مثلا ببريد پوشكش را عوض كنيد، همان طور كه دست و پا مي زند كه برود به ادامه بالا پايين پريدنش بپردازد، داد مي زند: "كمك، كمك"!ا

Saturday, October 11, 2008

مال تو

الان حرف زدن رادين ديدن دارد. خوردني خوردني!‌ هنوز ضميرها را بلد نيست و بيشترشان را قاطي پاطي مي گويد. اگر صداي در زدن بيايد يا حتي توي كارتن كسي پشت در باشد، مي گويد: "در وا كنين"! وقتي مي پرسيم رادين چيزي مي خوري؟ مي گويد: "مي خوري" كه يعني مي خورم. "دستت" هم يعني بده به دستم!ا
از همه مهمتر، اگر رادين در مورد چيزي گفت مال تو، مبادا بگذاريدش در جيبتان؛ چون منظورش اين است كه "مال خودم"!ا
پي نوشت: وقتي هم مي افتد خودش مي گويد "افتاد".ا

Thursday, October 9, 2008

روز جهانی کودک

امروز عصر گفتیم یک سر بریم بیرون، رفتیم طرف پارک موزه ای که در خیابانمان است. دیدیم صدای موزیک می آید و بادکنک به درش زده اند. خلاصه چند دقیقه بعد در یک جشن جمع و جور به مناسبت روز جهانی کودک بودیم. کودک ما هم بهش خوش گذشت، جوری که تا می گفنیم بریم خانه، می گفت: "نه، نه"!ا
مرسی خاله قوشنک بابت تبریک این روز! احتمالا اگر اینجا بودی، برام تخ و مرغ شانسی می خریدی. باشه طلبم! ا

Monday, October 6, 2008

پاي دوست داشتني

تا حالا به پاي موجود كوچولويي كه خيلي برايتان عزيز است دقت كرده ايد؟ من كه از وقتي رادين به دنيا آمده است،‌ زمان زيادي را صرف نگاه كردن به دست و پاي كوچولويش كرده ام. هميشه هم بعدش گرفتم و حسابي چلوندمش،‌ از بس كه احساساتي شده ام! ا

Sunday, October 5, 2008

جون جون

یک مدت بابایی روی رادین کار می کرد که یک جون آخر اسمها اضافه کند! بابا جون، مامان جون، همه کس جون! حالا فکر می کنید این وروجک چطور از آن استفاده می کند؟

ا"مامان"؛ سکوت مامان (خوب بیچاره دارد کار می کند)ا
ا"مامان جون" ؛ سکوت مامان
!امامان جون جون" ؛ دیگر نمی شود که خودت را بزنی به نشنیدن"
همین سناریو را برای بابا هم تکرار کنید + واژه های جدید دلبری از اطرافیان: مانا جون، هاپیچی جون، پدر جون جون و ...!ا
حالا بشنوید از شاهکار ماجرا؛ چند روز پیش سر صبحانه آمد پیش من و بعد از اینکه گفت "پهلو" که یعنی بنشیند روی پای من، گفت "مامان جون، پنیر جون"!!!ا

Friday, October 3, 2008

بوس

آخ جون! پسملی من بالاخره یاد گرفت که بوس بدهد. آخ اگر بدانید چه کیفی دارد! ا

پی نوشت: تا قبل از این وقتی می گفتیم رادین بوس بده، لپش را می آورد که آدم ببوسد. ا

Wednesday, October 1, 2008

کلکو

در راستای پست ماقبل آخر (ببخشید من بلد نیستم لینک بدهم):ا
مسافرت که بودیم صبح ها معمولا دیر از خواب بیدار می شدم، چون خیالم جمع بود که بقیه هستند که به رادین برسند. فکر می کنید بابایی چه کلکی این بار سوار می کرد که بیدارم کند؟ به رادین یاد داده بود که بیاید بگوید: "مامان پاشو. مامان دوست دارم"، خوب کسی هست که بتواند در مقابل این دیگر مقاومت کند؟!ا

پی نوشت: پاشو را "پاش" ودوست را "دست" با س ساکن بخوانید!ا