Wednesday, December 31, 2014

چسبونكى هاى من

جايى خواندم كه از سن آوين ممكن است وابستگى به يك اسباب بازى يا پتو يا ... زياد شود و اين حتا به اينكه بچه به تخت خودش عادت كند، كمك مى كند. فقط نمى دانم چرا در مورد هيچ كدام از بچه هاى من صدق نمى كند. آ چرا، يادم افتاد. من!!ا

Sunday, December 28, 2014

بمب در خانه

رفته بوديم مسافرت زمستانى در يك جاى گرمسير. خيلى خوش گذشت. قرار بود دسته جمعى تر باشد، ولى خاله جون و عمو نيما نتوانستند بيايند. ملتا و پدرجون بودند و دايى شهريار. اولين شن بازى آوينك، حال كردن هميشگى رادونك در ساحل، استراحت بعد دور تند چند وقت اخير، با هم بودن و آخرش هم مريضى براى اينكه خوشى از حد نگذرد! ا
نتيجه، خانه اى است كه بمب داخلش تركيده است انگار.ا

Thursday, December 25, 2014

دوستان عزيزم، بابت اين همه كم كارى عذر مى خواهم. آنقدر روهايم با اين دو تا وروجك پر است كه براى اولين بار ارتباطم با اينترنت كم شده است! ولى تلاش خواهم كرد كه وبلاگ را به روال قبل برگردانم.
منتظر ماجراهاى ريز و درشت ما باشيد؛)ا

Wednesday, December 3, 2014

مشغوليت خانوادگى

مى خواستم بنشينم و سريال ببينم. يك كتاب تبليغاتى دادم دست آوين كه باهاش بازى كند. بيشتر از اينكه پاره كند، دوست دارد لوله اش كند. يك ربعى گذشته است و آوين همچنان سعى دارد نصف كتاب را لوله كند. چرا نصف كتاب؟ چون رادين دارد تند تند نصف ديگرش را پاره مى كند تا از اين فعاليت جذاب عقب نماند! البته آوين كم سر و صدا تر است، چون فقط هرازگاهى ذوق مى كند، ولى رادين آگهى ها را هم با صداى بلند برايم مى خواند. خيلى سريال حاليم شد!ا