Tuesday, May 20, 2014

اتفاقات هيجان انگيز خانه ما

تا آمدم خانه، رادين دويد جلو و با هيجان گفت: مامان، امروز براى اولين بار آوين روم بالا آورد!ا

ديگر در مورد گزارشهايى كه من و مانا از وضعيت شير و پوشك موقع تحويل آوين به هم مى دهيم، چيزى نمى گويم!ا

فرشته كوچولو

اون جورى كه برادرش صدايش مى كند


Saturday, May 10, 2014

غلت كامل

امروز، ٢٠ ارديبهشت، آوين غلت زد. در ضمن رادين براى اولين بار موفق شد به تنهايى بخنداندش.ا

Friday, May 9, 2014

كمى مانده تا غلت

امروز اينقدر چرخيد :)ا

تب ليونل مسى در مدرسه

خيلى وقت بود دلش لباس ورزشى مسى مى خواست. خوشبختانه به ذهنم رسيد كه شايد بشود اينترنتى خريد. مسى كوچولو حسابى
هيجان زده است!ا


Tuesday, May 6, 2014

نامه نگارى

مامان فاطى كه داشت مى رفت خانه شان، براى رادين نامه خداحافظى نوشت. وقتى رادين از مدرسه برگشت بهم گفت. پرسيدم خوب چى بود متنش؟ گفت اولش سلام و اينا بود و آخرش هم خداحافظى. بقيه اش رو هم نمى تونم بگم. فكر كردم مى خواهد حريم خصوصيش حفظ شود. چند ساعت بعد نامه را آورد كه خط وسطش را برايش بخوانم. تازه فهميدم دستخط آدم بزرگها را نمى تواند بخواند! اينقدر خوب كتاب مى خواند كه يادمان مى رود كلاس اولى است!ا

نخستين پيشرفت ها

آوين كم كم گردنش را مى گيرد. در اين سن خيلى تغييرات بچه ها به چشم مى آيد. ديروز كه جورابش را پايش كردم و ديدم كوچك شده است، يادم آمد كه برايش بزرگ بود. هنوز سه ماه نشده آدم يادش مى رود كه چقدر اين فرشته ها موقع تولد نقلى هستند:)ا

Monday, May 5, 2014

يك عصر بهارى

كوچولويه لم داده است رو صندليش و سعى دارد دستهايش را كه مامان بدجنسش در دستكش پوشانده است، بخورد! هر از گاهى هم يك صدايى از سر رضايت در مى آورد. بزرگه هم دارد در اتاقش بازى مى كند و منتظر است فيلم من تمام شود تا اول برايش ديكته بگويم و بعد حافظه بازى كنيم. قرار شده است روزهايى كه كار زياد نداريم، با هم بازى كنيم؛ لگو، حافظه يا چيزهايى شبيه آن. امسال چهار ماه و يا آنطور كه خودش حساب كرده است ١٢٤ روز تعطيل است. پيشنهادى براى جلوگيرى از خل شدن خودش و خودم نداريد؟!ا

يك صبح تعطيل بهارى