Monday, May 30, 2011

دیروز که آمد عکس برگردان خیلی بزرگی آورده بود. گفت مال او از همه بزرگتر است. پرسیدم چرا؟ گفت: "خانم معلمم گفت پسر گلی به رادین ندیدم"! (احتمالا یعنی پسری به گلی رادین ندیدم)ا

Saturday, May 28, 2011

یه چیزی بگم؟

مامان، یه چیزی بگم؟

اصولا رادین برای حرف زدن اجازه لازم ندارد. جمله بالا که معمولا بعدش تازه باید فکر کند که چه بگوید، کاربردهای دیگری دارد:ا

به تاخیر انداختن انجام دادن یک کار ناخوشایند مثل غذا خوردن یا جمع کردن اسباب بازی های سرگردان در هال (اتاق نشیمن)ا

سنجش میزان عصبانیت من بعد از یک کار بد

نیاز به زمان برای فکر کردن قبل از دادن پاسخ

گفتن یک حرف خیلی عجیب یا دارای عوارض (!) مثل اینکه فردا نمی رم مهدکودک یا اگه برم اصلا غذا نمی خورم

...

1

بله، ماجرا از این قرار است!ا

Thursday, May 26, 2011

مامان مریض

حالم خیلی بد بود، بی حال جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم. فربد حالم را پرسید، رادین پیشدستی کرد و گفت: "داغونه"!ا

***

نتوانستم ببرمش مهدکودک، درنتیجه خانه مانده بود. آمد سراغم و گفت: "مامان جون، خیلی خوشحالم مریض شدی. پیشت موندم خونه"!ا

Sunday, May 22, 2011

مهربان مامان

وقتي مريض بود و اشتها نداشت، بهش مي‌گفتم بايد غذا بخورد تا زودتر خوب شود. واقعا هم لاغر شده بود. صبح جمعه كه آمد توي تختمان، شروع كردم پشتش را ناز كردن. يهو گفت: "نگراني؟ فكر مي‌كني لاغر مي‌مونم؟ نگران نباش، خوب مي‌شم زياد غذا مي‌خورم". بعد شروع كرد موهايم را نوازش كردن و گفت: "همه چيز درست مي‌شه"!!ا

Thursday, May 19, 2011

بابایی رفته کوهنوردی، من و پسری هم به مناسبت خوب شدنش رفتیم کافی شاپ پارک موزه؛ البته در مجاورت گربه ای که نمی شد کیشش هم کرد، چون "گناه داشت". در ضمن وقتی من خواستم به پدرش زنگ بزنم، گفت "جای بابام خالیه"! بعد از تقریبا ده روز می رفت بیرون، درست مثل پرنده ای بود که آزادش کرده باشند.ا

Tuesday, May 17, 2011

کلاس موسیقی

دلش می خواهد کلاس موسیقی برود. از تابستان می برمش کلاس ارف. همزمان برای والدین هم کلاس می گذارند که یاد بگیریم چطور به بچه ها کمک کنیم. کارم درآمده است. به مسئول ثبت نام می گویم فکر نمی کنید کمی برای آموزش آکادمیک ما دیر شده است؟!ا

Sunday, May 15, 2011

هميشه از ترافيك تهران گفته‌ايم، آلودگي هوايش، شلوغي خيابان‌هايش و بي‌رويه بودن ساخت و سازهايش. يك‌ بار هم از زيباييش بگوييم و از كارهايي كه هر روز براي زيباتر شدنش انجام مي‌شود: پاركهاي بهسازي شده، پاركهاي جديد، نقاشي‌هاي خياباني، محوطه‌سازي‌ها و گل‌كاري‌هاي بلوارها و ... . ا

راستي ما براي بهتر شدنش چه‌كار مي‌توانيم كنيم؟ مشكلاتي را كه مي‌بينيم از طريق سامانه تلفني 137 مطرح كنيم؛ شايد كه موثر باشد.ا

Friday, May 13, 2011

فردا باید بروم شرکت. با اینکه کمی بهتر شده است و اوج بیماریش گذشته است، دلم می خواست پیشش می ماندم. امروز یکسره می گفت "می خارم". طفلک من خیلی اذیت شد. اگر دوره اش یک هفته باشد، بیشترش رفته است؛ امیدوارم. ا

Wednesday, May 11, 2011

آبله مرغان

بچه مان آبله مرغان گرفته است. امیدوارم خفیف باشد. حال عمومیش خوب است، ولی تعداد جوشها در حال افزایش است. بعد از ظهر می برمش دکتر. در حال حاضر هم دارم دورکاری می کنم (یعنی کارهای شرکت را از خانه انجام می دهم: برای اینکه دوستان خارجیمان نپرسند یعنی چه).ا

دیشب ازم پرسید که آیا "حیوونا هم مریض می شند؟" و وقتی جواب مثبت دادم، پرسید: "پس وقتی بینیشون اومد، با چی تمیزش می کنند؟". امروز هم پرسید: "حیوونا هم جوش می زنند؟". فعلا قرار است سوالهایش را جمع کند و از دایی شاهرخ که دکتر حیوانات است، بپرسد!ا

Monday, May 9, 2011

ايرانگردي

آخر هفته گذشته قرار بود برويم شمال، كار پيش آمد به‌جايش رفتيم كارگاه! البته بخش تفريحيش بيشتر بود و كلي بهمان خوش گذشت، جدا از اينكه يكي از زيباترين منطقه‌هاي ايران، اورامان (هورامان)، را هم در بهترين فصلش ديديم. رادونك هم اولين كوه‌نورديش را كرد: كوه بيستون. تازه اولين پيك‌نيك واقعيش را هم رفت. درضمن خيلي از ديدن تاق‌بستان و بيستون هيجان‌زده بود و كلي سوال مي‌كرد. بابايش هم تا مي‌توانست تشويقش مي‌كرد. البته من پيش‌بيني مي‌كردم كه دفعه بعد با اين شدت تشويق نكند، بس‌كه مجبور شد به سوال‌هاي بي‌پايان جواب بدهد!ا


منطقه اورامانات را، به‌خصوص در ارديبهشت‌ماه، نبايد از دست داد. نرسيديم اورامان تخت را ببينيم، ولي به روستاي هجيج رفتيم كه دو سه سال است روستاي نمونه كشور است و كلاش (گيوه محلي) هم سفارش داديم. اگر دور و بر هستيد،‌ شرح وقايع سفر را از زبان رادين تا يادش نرفته است، از دست ندهيد: "رفتيم خونه خسروپرويز رو ديديم. كنار مجسمه‌ها نوشته بود، مامانم برام مي‌خوند. سرستون هم داشتند، نقشه (نقش) روش داشت. حمومشون هم بود توش اسكلت بود (منظورش تابوت است)، خيلي وقت پيش مرده بود آخه. ... كوه‌نوردي هم رفتيم، بيستون. يه عوضي اومده بود يه چيزي روش نوشته بود (وقتي داشتم با پدرش حرف مي‌زدم، فكر نمي‌كردم قرار است نقل محفل شود!) ....ا

Wednesday, May 4, 2011

ملوسك من

اگر شما را نداشتم، مثلا بچه توي يه خونه ديگه بودم، شبا خواباي بد مي‌ديدم. شما چي؟

Tuesday, May 3, 2011