بابایی رفته کوهنوردی، من و پسری هم به مناسبت خوب شدنش رفتیم کافی شاپ پارک موزه؛ البته در مجاورت گربه ای که نمی شد کیشش هم کرد، چون "گناه داشت". در ضمن وقتی من خواستم به پدرش زنگ بزنم، گفت "جای بابام خالیه"! بعد از تقریبا ده روز می رفت بیرون، درست مثل پرنده ای بود که آزادش کرده باشند.ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
با توجه به اخبار و اتفاقات گند این چند روزه این طوری که از لطافت بچگانش می نویسی اشکم در میاد.
پس دستمالت رو براي پست بعدي آماده بگذار!
Post a Comment