Sunday, October 31, 2010

پیغام رسان کوچولو

مامان: رادین جان، به بابا بگو یادش نره به دکتر ... زنگ بزند.
رادین (در حال دو به سمت اتاق): بابا، مامان می گه به دکتر ... زنگ بزن. مامان میگه، من نگفتما.ا
مامان، گفتم. تلفنشم برداشت!

Saturday, October 30, 2010

خطرهای پنهان

فکر می کنید خطری که در یک رستوران سنتی، که برای نشستن تخت دارد، شما را تهدید می کند چیست؟ اینکه پسر کوچولویتان یک سوراخ ریز کف جورابش پیدا کند و سعی کند انگشت شست پایش را به زور از داخل آن دربیاورد!ا

Wednesday, October 27, 2010

نویسنده:ناشناس

پدر داشت روزنامه می خواند، پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم. پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن. پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده است، از او پرسید که نقشه جهان رو …از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه!ا
\پی نوشت: اشتباه نشود، پسرک کوچولو رادین نیست. \d

Tuesday, October 26, 2010

روزهایی که گذشت

روزهای شلوغی بود روزهایی که گذشت، به این اضافه کنید یک مامانی که یا به دلیل شلوغی این روزها یا به دلیل پازل درست کردن ممتد تا پاسی از شب در این هیری ویری، دچار افت فشار هم شده باشد. رفتم جلسه مادران در مهدکودک، کلی از پسرکمان تعریف کردند و ما هم مشعوف شدیم. در ضمن پس از رایزنی با این ور و آن ور، ما که عبارت باشیم از مامان و بابای عزیز، تصمیم گرفتیم که برای مدتی محدود کمی کمتر به عزیز دلمان "بکن نکن" کنیم و ببینیم به سلامتی مقطع سلام نکردن و جواب دیگران را ندادن و ... می گذرد یا خیر. خلاصه اینکه اگر رادین را دیدید و جواب سلام یا سوالتان را نداد و مامان و بابایش هم اصلا عین خیالشان نبود و فقط لبخند زدند، تعجب نفرمایید!ا


Friday, October 22, 2010

دعای ناهار

دیروز ظهر صدای اذان می آمد. رادین با شنیدن صدای اذان گفت: "مامان ما تو مهدکودک موقع ناهار دعا می کنیم". پرسیدم چه دعایی؟ گفت: "خدابندا، چه در سختی باشم چه در سلامت باشم، بقیه شو بلد نیستم"! بعد یک کم فکر کرد و گفت: "این اذان فارسیه"!ا
1
پی نوشت: هنوز خیلی وقتها به جای ناهار می گوید شام؛ امروز هم یعنی فردا!ا

Monday, October 18, 2010

ده شب روی زمین

به سلامتی ده شب قرار مامان و رادین امشب به پایان می رسد. کدام ده شب؟ ده شبی که مامان قبول کرده بود رادین روی زمین بخوابد! البته چاره ای هم نداشت، از اینکه در اتاق خودش نخوابد که بهتر بود. البته با دیدن قیافه آویزان پسرکش از کم شدن تعداد انگشتهای نگهدارنده حساب شبها، مامان خودش ده تا بعدازظهر را در ادامه ده شب اضافه کرد! ا

Friday, October 15, 2010

برج میلاد تهران با دایی جدید

دیروز رادین به همراه مامان و بابا و دایی شهریار مامانش که برای بار اول یک هفته پیش دیدش، رفتند به برج میلاد تهران. اگرچه هنوز کامل نشده است، همینش هم دیدنی است. پس همینجا به همه پیشنهاد می کنم که دیدن تهران را از بالای چهارمین برج مخابراتی دنیا از دست ندهند. ا

Tuesday, October 12, 2010

رستم

چندی پیش دیدم بابا دارد قصه رستم را برای رادین تعریف می کند. خوشحال شدم که بالاخره رادین دارد با شاهنامه آشنا می شود. ولی از آنجایی که "شنیدن کی بود مانند دیدن"، رستم شانس زیادی در مقایسه با شخصیتهای کارتونی مورد علاقه رادین پیدا نکرد و به همان قصه ختم شد. این گذشت تا اینکه فیلم مزخرف "شاهزاده ایرانی" را از این دی وی دی فروش های دستفروش خریدم و در یک اقدام هوشمندانه به رادین گفتیم که اینم رستم. خلاصه دستان هالیوودی را که البته بیشتر به نینجاهای ژاپنی می خورد، به جای رستم دستان شاهنامه جا زدیم و الحق که خوب نتیجه داد. حالا در داستان سرایی های رادین در کنار اسپایدرمن و بتمن و زورو و ...، رستم هم جایی دارد! حالا هی بگویید هالیوود بد است!ا

پی نوشت: موافقید نام این پست را بگذارم "گلی به سر برنامه کودک سازان وطنی"؟!ا

Saturday, October 9, 2010

سولجرمن


تا حالا سولجرمن (!)‌ به اين خوشتيپي ديده بوديد؟ تازه بچه‌ام سولجرمن هم مي‌شود، رسته مهندسيش مي‌شود!ا

برنامه جدید مهدکودک

امروز برنامه جدید مهدکودک را دادند؛ همان برنامه های سابق است ولی با فرمت مدرسه، یعنی مشخص کرده اند از چه ساعت تا چه ساعتی چه کارهایی می کنند و یکسری چیزهایی مثل علوم و ریاضی و مفاهیم دینی به برنامه اضافه شده است که نمی دانم تا چه حدش به دلیل رفتنش به کلاس بالاتر است و چقدرش فشار اداره آموزش و پرورش. قبلا حداقل یک روز در هفته یک کار متفاوت در برنامه گنجانده شده بود، مثل اینکه همه یک رنگ خاصی بپوشند- روز پیک نیک - روز خرید - آوردن کتاب یا اسباب بازی مورد علاقه به مهد و ... که قول داده اند همچنان ادامه یابد. ولی در کل این برنامه جدید اصلا بهم نچسبید. خیلی حال و هوای مدرسه را دارد. ترجیح می دادم همان حالت مهدکودکیش حفظ شود؛ برای این همه جدیت خیلی زود است. ا

Thursday, October 7, 2010

روز جهانی کودک برای کودک من و همه کودکان جهان خجسته باشد. ای کاش روی این کره خاکی، هیچ وقت کودکی غمگین نباشد!ا

Wednesday, October 6, 2010

تهدید

شروع کرده است به تهدید کردن؛ که اگر شیر بخورد بعد همه میز صندلیها را می شکند یا اگر شب برود زود بخوابد، می آید بیرون و می رود هر جا دلش خواست می خوابد. معمولا خودم را به نشنیدن می زنم و او هم خودش را به آن راه که چیزی نگفته است؛ ولی گاهی که هر دو حوصله داشته باشیم، مکالمه بانمکی بینمان در می گیرد:ا

-حالا که میگی باید اینو بخورم، من هم میرم مسافرت، تو را هم نمی برم
-آدم به بزرگترها می گه شما
-میرم مسافرت شما را هم نمی برم
-خوبه، تنها رفتن هم گاهی لازمه
-تنها نمیرم، با بابام میرم
-یادت باشه لباس گرم ببری
-اصلا هم لباس گرم نمی برم، فقطم لباس کثیف می برم
-عیبی نداره، من که نیستم ببینمت
-اصن به جاش میرم همه جای خونه رو خیس می کنم
-فقط مراقب باش لیز نخوری پسرم

سکوت دو طرف

-(چند دقیقه بعد) مامان منو از کار بدم می بخشی؟
-تو که هنوز کار بدی نکردی پسر گلم
-پس بیا همدیگرو بوس کنیم
(اینکه بالاخره اون غذا را می خورد یا همان موقع می خوابد، بستگی به عوامل زیادی دارد که از حوصله این متن خارج است!)ا


Monday, October 4, 2010

بچه ام تب کرده است، امشب شب دوم است. دیگر آنقدر بزرگ شده است که بتواند حالش را برای آدم شرح دهد. دیشب هم خودش آمد سراغم که گرمم شده است و فوتم کن که خنک شوم. وقتی حالش خوب نیست، ناله می کند و جگر آدم را کباب می کند. باید بروم؛ حالش خوب نیست:(ا

Sunday, October 3, 2010

دلتون میاد؟

دلتون میاد من غذا نخورم بزرگ نشم؟ (وقتی غذا را در رستوران آورده اند و مامان دارد تند تند تکه های گوشت را برایش ریز می کند که بتواند قورتش بدهد، ولی دل کوچکش صبر ندارد)ا
دلتون میاد من گریه کنم؟ (وقتی مثلا می خواهد با ظرف غذا بازی کند و بهش اجازه داده نمی شود و نمی تواند بفهمد چند بار کوبیدن کفگیر روی پلو چه ایرادی دارد)ا
دلتون میاد من شب بترسم؟ (وقتی قرار است برود و در اتاقش بخوابد و دلش می خواهد یکی پهلویش باشد)ا
...
نه،معلوم است که دلمان نمی آید ناراحتیت را ببینیم. ولی چکار کنیم؟ اعصابمان گاهی کشش ندارد؛ تو بگذر!ا

Saturday, October 2, 2010

مکافات بعد از سفر

سخت ترین قسمت بعد از یک سفر به نسبت طولانی چیست؟ کوه لباسهای شستنی؟ انبوه ایمیلهایی که باید خوانده و شاید پاسخ داده شوند؟ مرتب کردن محتویات چمدانهای باز شده؟ ... خیر! سر و کله زدن با یک پسرک لجبازی که عادت کرده است شبها دیروقت و پیش مامان و بابایش بخوابد!ا