Friday, October 28, 2016

يك صبح با حس خوب

رادين يك روز غايب بود و بايد از روى دفتر دوستش مطالب را مى نوشت. چون خط دوستش را نمى توانست بخواند، سه تايى نشستيم در آرامش پشت ميز نهارخورى و من براي رادين خواندم و او هم نوشت. حالا چرا سه تايى، مگر مى شود كارى را بدون خوشمزه خانم انجام داد؟ اونم نشسته است كه بهش درس بدم! تا حالا دو صفحه خط خطى كرده است!

خيلى كيف داد:)

Sunday, October 23, 2016

شركت دخترونه

قبل از يك تعطيلى چند روزه بود و از مانا جون گرفته تا هنگى جونى (پرستار آوين)، همه سفر بودند. درنتيجه مامان آوين را بايد مى برد شركت. تابستان كه هى مى خواست با مامانش برود شركت، شنيده بود كه بچه ها را راه نمى دهند. وقتى اين بار شنيد كه قرار است شركت برود، پرسيد: "مگه فردا شركت دخترونه است؟!"

پى نوشت: حقا كه شركت دخترونه بود! آنقدر خانم در شركت ديد كه با ديدن آبدارچى، هيجان زده دويد و گفت: "مامان يه آقاهه هم اينجاست!"

Tuesday, October 11, 2016

تعطيلات در منزل

روز تعطيل و ما جهت استراحت كامل در خانه. ولى خطرش هست بابايى يكهو تصميم بگيرد برويم سفر، آنقدر كه اين خواهر و برادر از سر صبح اختلاف نظر داشته اند. اگر يكى خواسته است برود حياط، آن يكى حتما سالن ورزش خواسته است. اگر يكيشان كارتون مى خواسته ببيند، آن يكى ايكس باكس لازم بوده است. حتا اگر سر ايكس باكس به توافق رسانده شدند، بدون شك بازيهاى مورد نظرشان فرق داشته است!