Sunday, May 22, 2011

مهربان مامان

وقتي مريض بود و اشتها نداشت، بهش مي‌گفتم بايد غذا بخورد تا زودتر خوب شود. واقعا هم لاغر شده بود. صبح جمعه كه آمد توي تختمان، شروع كردم پشتش را ناز كردن. يهو گفت: "نگراني؟ فكر مي‌كني لاغر مي‌مونم؟ نگران نباش، خوب مي‌شم زياد غذا مي‌خورم". بعد شروع كرد موهايم را نوازش كردن و گفت: "همه چيز درست مي‌شه"!!ا

1 comment:

khaale roro said...

جوجه من. چطوری یک عده پیدا می شن که می تونن این فرشته های خدا رو آزار بدن؟