Saturday, October 25, 2008

توش رادينه

پريروز رفته بوديم خانه مادربزرگ فربد (ماني) و رادين با نسيم يكي از دختر خاله ها كلي آينه بازي كرد. حدود يك ساعت بعد كه دوباره يادش افتاد، آمد و گفت: "بريم آيينه، توش رادينه"!ا

No comments: