Monday, May 26, 2008

مامان و باباي بي‌فكر

پريشب رادين خيلي بد خوابيد. يعني تا حالا سابقه نداشت كه اينقدر در شب گريه كند و جيغ بكشد. فقط هم من بايد بغلش مي‌كردم، در غير اين‌صورت صداي فغانش بالاتر مي‌رفت. ديگر نمي‌دانستيم چه‌كار بايد بكنيم. هي مي‌گفت شير،‌شير. ولي تا فربد مي‌رفت شير درست مي‌كرد و مي‌آورد ديگر نمي‌خواست. تا صبح شايد در مجموع 2-3 ساعت بيشتر نخوابيديم. فكر كرديم كه لابد چون دو شب پيش رفتيم عروسي و تا ديروقت نيامديم،‌ دچار ناراحتي شده است و اين كارها را مي‌كند. تا ديروزكه شير مي‌خواست و تا من درست كنم،‌گريه غري معروفش را شروع كرده بود و من ناگهان احساس كردم دندان جديد در دهنش مي‌بينيم. به كمك فربد بالاخره موفق شديم داخل دهانش را ببينيم و ديديم بچكمان تازه دو تا هم دندان درآورده است. دندان‌هاي شماره 4 سمت چپ،‌ البته مال پايين تازه بود، ولي بالا چند روزي مي‌شد. چون بيشتر درآمده بود. واي كه پسرك گلم اون شب درد داشت و گريه مي‌كرد و مامان و بابايش اصلا نفهميده بودند. آ
يك‌بار جايي خوانده بودم كه اگر بزرگترها مي‌دانستند دندان درآوردن چه كار سخت و دردناكي است، با ما بيشتر مدارا مي‌كردند. ما را ببخش كوچولوي دوست داشتني. آخر ما چه مي‌دانستيم دندان‌هاي 2 و 3 را مي‌گذاري و مي‌روي سراغ دندان چهارم!آ

No comments: