Sunday, March 16, 2008

بيايم بغلتون!

امروز ديگر شاهكار بود. سوار آسانسور شديم كه بياييم شركت (بعله؛ الان آقا رادين همين جا حضور دارند) كه چند طبقه پايين‌تر يك خانمي سوار آسانسور شد. رادين هم چند ثانيه نگاهش كرد و بعد دستهايش را باز كرد كه برود بغلش. خانمه كفش بريده بود! آ

نهار آخر سال شركت

ديروز نهار آخر سال شركت بود. چند سالي مي‌شود كه رسمش را گذاشته‌ام و حسابي به‌عنوان يك اتفاق مهم براي كاركنان شركت جا افتاده است. رادين را هم با خودم بردم. متاسفانه دو سه روز است سرحال نيست. باز هم همان دندان لعنتي كه چند وقت است اذيتش مي‌كند ولي در نمي‌آيد. در نتيجه اصلا خوش اخلاق نبود، بعدش هم كه هي مي‌رفت بغل آقايان و حاضر نمي‌شد بيايد بغل من. اعصابم خرد شده بود، ايني كه اين روزها هميشه به من چسبيده و وقتي دارم مي‌آيم شركت گريه مي‌كند كه نرو حالا انگار من مي‌خواستم سيخ بهش بزنم. خلاصه بالاخره نشستيم و شروع كرد به سوپ خوردن. حالا نخور كي بخور. تازه وقتي نان دست ديگران ديد با اعتراض نشان داد كه من هم مي‌خواهم. من هم دچار عذاب وجدان كه اين بچه اينقدر گرسنه‌اش بود و من نفهميدم. خلاصه نهار تمام شد و ما راهي خانه شديم. خدا رحم كرد با ماشين شركت بودم و پشت تنها نبود. اصلا آرام و قرار نداشت. هي مي‌خواست برود پايين پايم بشيند. وقتي آوردمش كنار خودم يكهو حالش بد شد و هر چي خورده بود روي خودش و من بالا آورد. بعد هم ديگر آرام نشست و انگار سبك شده بود. ولي من آنقدر حالم بد شد كه سرم درد گرفت. خلاصه خيلي نهار بود! آ

حلقه‌هاي معروف

پريروز با رادين رفتيم سراغ بوفه‌اش و از اون تو خودش اسباب‌بازي حلقه‌ايش را برداشت. هماني كه بايد حلقه‌هاي رنگي را به ترتيب بندازد و از لحاظ هوشي مي گويند خيلي كارايي دارد. حالا رادين يك مدل ديگرش را هم دارد كه به شكل صفحه است و همان را برداشت. گذاشتمش روي قاليچه آشپزخانه و خودم داشتم ظرفهايش را مي‌شستم. يك موقع ديدم صدايش در نمي‌آيد كه چندان علامت بي‌خطري نيست. برگشتم ديدم براي اولين بار خودش صفحه‌ها را چيده است. حالا نمي‌دانم شانسي درست چيده بود يا نه. خلاصه من اينقدر برايش دست زدم و ذوق كردم كه احتمالا يادش رفت چه‌كار كرده بود! آ

Saturday, March 15, 2008

ترق

رادين اولين ظرفش را شكست! داشتم ظرفها رامي‌چيدم توي ماشين ظرفشويي و قرار بود بابايي حواسش به رادين باشد كه يكهو رادين دم ماشين پيدا شد و يك ظرف برداشت و زد زمين و ترق! نفهميدم چطوري شد كه من دستم بريد. خدا خيلي رحم كرد خودش طوريش نشد. اصلا نفهميد چي شد. رفت و دوباره نشست پيش بابايي كه چرتش ديگر بريده بود! آ

Wednesday, March 12, 2008

برس

رادين عاشق برس است. كافي است دربيارم كه سرش را شانه بزنم، يا بايد بدهم دستش يا گريه! مجبور شده‌ام يك برس زاپاس برايش بگذارم تا بتوانم سرش را شانه كنم. وقتي هم دستش مي‌گيرد سعي مي‌كند خودش به سرش برس بزند كه خيلي بامزه است! آ

Tuesday, March 11, 2008

اين‌ها چي مي‌گن؟


خاله من نمي‌دونم هي مي‌گن اينجا اينا رو ياد يكي ميندازمو بعد مي‌گيرن مي‌چلونمو و هي به همديگه نشونم مي‌دن، من كه نفهميدم اگه شما فهميديد به من هم بگيد! آ

لي‌لي‌بيت


Monday, March 10, 2008

پياده‌روي

پريروز رادين اولين پياده‌رويش را كرد. لباس خرسيش را تنش كرديم (منظور همان كاپشن يك‌سره است) ، كفشهايش را هم پايش كرديم و در حالي كه من و بابايي دستهايش را گرفته بوديم رفتيم تا در سوپر مجاور ساختمان خريد و برگشتيم. چه ذوقي مي‌كرد كه خودش دارد راه مي‌رود. تازه از دو تا پله كوتاه حياط هم خودش بالا و پايين رفت. پسركمان چه زود دارد بزرگ مي‌شود !آ

رادين و راستين

رادين يك عروسك شبيه به نوزاد دارد كه اسمش راستين است. يك موقعي راستين از خودش بزرگ‌تر بود ولي حالا ديگه نه! يك وقتهايي از سر كار مي‌آمدم مي‌ديدم پيش‌بند رادين بسته شده به راستين، معلوم بود رادين غذايش را نخورده است و قرار شده است راستين بخورد! يا راستين نشسته است توي چرخ رادين كه باز هم رادين حاضر نشده بود بشيند و راستين را نشانده بودند. كم كم كه بزرگ‌تر شد شروع كرد به راستين حساسيت نشان دادن و از روي چرخ يا صندليش پرتش كردن به پايين. تا اين اواخر كه ديگر بهش اهميتي نمي‌داد و گويي فهميده بود كه اسباب‌بازي است و رقيبش محسوب نمي‌شود. آ
و اما ديروز: مانا بر اساس كتابي كه دارد در مورد يك‌ساله‌ها مي‌خواند يك سري آبكش و كاسه و لگن و ملاقه پلاستيكي داده است به رادين كه باهاشون سرگرم است. هميشه خدا هم كه يك قاشق دستش است. ديروز كه من نبودم شروع كرده است با قاشق از توي يكي از كاسه‌ها به راستين غذا دادن، بعد هم كه حوصله‌اش سر رفته است دراز كشيده است و بغلش كرده است. البته كل اين اظهار لطف به راستين پنج دقيقه هم طول نكشيده است. دنياي خودشان را دارند اين بچه‌ها! آ

Saturday, March 8, 2008

لباس قرمزي

من خيلي از رنگ قرمز براي بچه خوشم مي‌آيد. الان هم رادين يك لباس قرمز خوشگل دارد، رفتم يك كفش قرمز هم برايش گرفتم كه بابايش معتقد بود دخترانه است، ولي هر كي ديد خوشش آمد. اين روزها حسابي لباس قرمزي مي‌شود. پريشب از كرج كه برگشتيم، خواب بود و با همان لباس گذاشتيمش در پارك. صبح به روال روزهاي تعطيل آورده بودمش توي تخت خودمان كه شايد تا مشغول پشتك بالانس وسط رختخواب است، بابايي از كوه برگردد (البته بابايي استثنائا كوه بود، فكر نكنيد خيلي ورزشكاره، مي‌گويند ورزشكار بود، ما كه نديديم) و من بتوانم بقيه خواب صبحم را بكنم. كار به جايي رسيد كه زنگ زدم به فربد كه به دادم برس، ‌يك كرم قرمز افتاده است وسط تخت و الانه كه تخت هم باهاش برگردد! آ

خرگوش بلا

رادين سه جور ميوه مي‌خورد: سيب، موز و خيار. اين‌قدر بانمك مي‌شو موقع خوردن اين ميوه‌ها! چون فقط دندان جلو دارد (4تا بالا و دو تا پايين)، با همين جلو مي‌جود و البته با تمركز؛ درست مثل يك خرگوش. متاسفانه با پرتقال و نارنگي هيچ ميانه‌اي ندارد. البته جديدا دوست دارد بگيرد دستش و بچلاندشان. نتيجه اين شده است كه چند روز است جلوي رادين يا بايد پرتقال نخورد، يا گريه‌اش را تحمل كرد يا گذاشت سر تا پايش به‌اضافه فرش زير پايش را غرق آب پرتقال كند (كه اين آخري از همه سخت‌تر است)! آ

Tuesday, March 4, 2008

عشق پا

رادين خيلي با پاهايش بازي مي‌كند. از وقتي 3 ماهه بود كه دوست داشت گاهي پايش را بخورد، در حاليكه اصلا انگشت دستش را در دهانش نمي‌كرد. بعدها از سرش افتاد تا همين يكي دو ماه پيش كه دوباره شروع كرد. البته الآن دو جور است: گاهي كه فقط عشقش مي‌كشد و گاهي هم كه مي‌خواهد عصبانيتش را نشان بدهد. تقريبا پنج ماهه بود (همان موقع كه خاله‌اش آمده بود ايران) كه گاهي اسباب بازي را با پايش برمي‌داشت و به دستهايش مي‌داد!‌ هنوز هم وقتي روي صندليش نشسته است، اگر چيزي از دستش روي زيرپاييش بيفتد سعي مي‌كند با پا بردارد. از همان موقع هم كه تاتي تاتي را شروع كرد، اگر سر راهش به چيزي برخورد مي‌كرد بايد حتما مي‌ايستاد و شوتش مي‌كرد. حالا كه ديگر اگر ولش كنيم براي خودش فوتبال بازي مي‌كند (البته خدا مي‌داند چند بار روي پمپرزش فرود مي‌آيد)! آ

Sunday, March 2, 2008

گريه نوزادي

رادين تقريبا ده‌روزه بود كه ديگر گريه‌هايش را تشخيص مي‌دادم. اوايل براي همه عجيب بود تا اينكه بعدها فهميديم واقعا نوزادان با توجه به نيازشان گريه‌هاي مختلفي دارند و حتي در بعضي كشورها به مادرها آموزشهايي در اين زمينه هم مي‌دهند. از همه واضح‌تر گريه‌هاي گشنمه و پوشكمو عوض كنيد بود. موقع دل‌دردش هم كه چنان به‌خودش مي‌پيچيد كه هنوز هم يادم مي‌افتد حالم بد مي‌شود؛ به‌خصوص اون باري توي ذهنم مانده است كه خانه مامان‌اينها روي تخت اتاق ما روي شكم گذاشته بوديمش و همين‌طور كه گريه مي‌كرد از شدت درد به روتختي چنگ مي‌زد. برگرديم سر گريه‌ها، گريه گرسنگي يك چيزي توي مايه‌هاي "اههم اههم" بود. ولي متاسفانه بقيه يادم نمي‌آيد. حالا چطور شد ياد اين موضوع افتادم. يكي دو ماه اول بچه‌ها خيلي وقتها موقع گريه "اونگا اونگا" مي‌كنند، بيشتراون موقعايي كه دلشون مي‌خواهد گريه كند و ممكن است هيچ دليل خاصي هم نداشته باشند. امروز دم صبح كه رادين براي شير داشت گريه مي‌كرد، يكهو اون وسط شروع كرد به اونگا اونگا -براي چند ثانيه- ولي همون كافي بود كه من را به يكسال پيش ببرد. ا

Saturday, March 1, 2008

ني‌ني رادين

عكسهاي آتليه‌اي رادين را دو سه جاي خانه گذاشته‌ايم. وقتي مي‌بيندشان، مي‌خندد وبهش اشاره مي‌كند و مي‌گويد ني‌ني. البته مي‌داند خودش است ولي هنوز نمي‌تواند اسم خودش را بگويد. برايم خيلي جالب بود، يعني مي‌داند خودش هم ني‌ني است (به بچه‌هاي تا 4 سال ني‌ني مي‌گويد). بايد بروم برايش كتاب بخرم، ديگر بايد برايش قصه بخوانم. مگر وقت مي‌شود؟ اين آخر سال هميشه دوي ماراتن است. ما كه معمولا تا يكي دو ساعت مانده به تحويل سال بيرونيم و مشغول خريدهاي شب عيد. من هنوز مثل همون موقعا عاشق روزهاي قبل از عيد و حال و هواشم. آ

وروجك ناقلا

بچه‌ها خيلي زبلند. از همان موقع كه به دنيا مي‌آيند، خيلي چيزها مي‌فهمند كه فكرش را هم نمي‌شود كرد. رادين خيلي كوچك بود كه شروع كرد به ريسه رفتن موقع گريه (چنان گريه مي‌كرد كه نفسش بند مي‌آمد و رنگش تيره مي‌شد). حالا هر كي بيشتر هول مي‌كرد، بيشتر اين بلا را سرش مي‌آورد. الان تاريخ دقيقش خوب يادم نيست، ولي مطمئنم كه در پايان دوماهگي خوب مي‌دانست براي هر كس چه اداهايي دربياورد. حالا تصورش را بكنيد الان چه‌ها كه نمي‌كند. چند روز پيش كه رفته بودم دنبالش، دلش مي‌خواست نريم. كمتر پيش مي‌آيد دست رد به سينه "دده (همان ددر خودمان)" بزند، ولي آن روز شروع كرد به گريه الكي (بدون اشك) و توي بغل من از پشت پل زدن و بعد از كمي هم زدن خودش. به محض اينكه مانايش در را بست آرام شد و شروع كرد با دكمه پالتوي من بازي كردن. براي امتحان مامان را صدا كردم و تا در را باز كرد همان صحنه‌ها تكرار شد،‌ و تا در را بست رادين ادامه بازيش را با دگمه سر گرفت. آ