Sunday, March 16, 2008

نهار آخر سال شركت

ديروز نهار آخر سال شركت بود. چند سالي مي‌شود كه رسمش را گذاشته‌ام و حسابي به‌عنوان يك اتفاق مهم براي كاركنان شركت جا افتاده است. رادين را هم با خودم بردم. متاسفانه دو سه روز است سرحال نيست. باز هم همان دندان لعنتي كه چند وقت است اذيتش مي‌كند ولي در نمي‌آيد. در نتيجه اصلا خوش اخلاق نبود، بعدش هم كه هي مي‌رفت بغل آقايان و حاضر نمي‌شد بيايد بغل من. اعصابم خرد شده بود، ايني كه اين روزها هميشه به من چسبيده و وقتي دارم مي‌آيم شركت گريه مي‌كند كه نرو حالا انگار من مي‌خواستم سيخ بهش بزنم. خلاصه بالاخره نشستيم و شروع كرد به سوپ خوردن. حالا نخور كي بخور. تازه وقتي نان دست ديگران ديد با اعتراض نشان داد كه من هم مي‌خواهم. من هم دچار عذاب وجدان كه اين بچه اينقدر گرسنه‌اش بود و من نفهميدم. خلاصه نهار تمام شد و ما راهي خانه شديم. خدا رحم كرد با ماشين شركت بودم و پشت تنها نبود. اصلا آرام و قرار نداشت. هي مي‌خواست برود پايين پايم بشيند. وقتي آوردمش كنار خودم يكهو حالش بد شد و هر چي خورده بود روي خودش و من بالا آورد. بعد هم ديگر آرام نشست و انگار سبك شده بود. ولي من آنقدر حالم بد شد كه سرم درد گرفت. خلاصه خيلي نهار بود! آ

2 comments:

khaale roro said...

eh, ajab nahari. :( jaye man aslan khali nabood.

khaale roro said...

heivooni joojoo adam delesh misooze. ye bar ham ke ye chizo dele koochooloosh khaste o khord intori shod.