عكسهاي آتليهاي رادين را دو سه جاي خانه گذاشتهايم. وقتي ميبيندشان، ميخندد وبهش اشاره ميكند و ميگويد نيني. البته ميداند خودش است ولي هنوز نميتواند اسم خودش را بگويد. برايم خيلي جالب بود، يعني ميداند خودش هم نيني است (به بچههاي تا 4 سال نيني ميگويد). بايد بروم برايش كتاب بخرم، ديگر بايد برايش قصه بخوانم. مگر وقت ميشود؟ اين آخر سال هميشه دوي ماراتن است. ما كه معمولا تا يكي دو ساعت مانده به تحويل سال بيرونيم و مشغول خريدهاي شب عيد. من هنوز مثل همون موقعا عاشق روزهاي قبل از عيد و حال و هواشم. آ
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment