Tuesday, April 28, 2009

اردک کوچولوی مامان

من همیشه کشته مرده راه رفتن بچه ها با پوشک بوده ام. حالا که قرار است به زودی رادین را از پوشک بگیرم (طی شش ماه آینده با این سرعتی که پیش می رود)، از الان دلم برای راه رفتن اردکیش تنگ شده است.ا

پی نوشت: همین طور که متن بالا را می نوشتم، به این فکر افتادم که این اصطلاح بچه را ازپوشک گرفتن غلط است و درستش باید پوشک را از بچه گرفتن باشد؛ باید به فرهنگستان زبان بنویسم.ا

بچه پررو

اگر آدم به بچه اش بگوید "نکن، عصبانی میشم" و بعد آن بچه بگوید "عصبانی شو"، تازه به همین جا هم ختم نشود و شروع کند به اصرار کردن که "عصبانی شو، مامان"، طبق قوانین نوین تربیتی که تنبیه بدنی را منسوخ کرده است، چه باید کرد؟
پاسخ من: قبل از تهدید به کلیه جوانب باید فکر کرد! ا

پسر خوب

تا کار بدی می کند و می رود تایم اوت یا مثلا کارتن خاموش می شود، می گوید "پس پسر خوبی می شم، من پسر خوبی می شم"! گاهی هم که لج می گیرد و می خواهد کاری را که بهش گفته ام نکند ادامه دهد، می گوید "پسر بدی هستم" یا "پسر خوبی نیستم"!ا

Saturday, April 25, 2009

خنگ بازی

چند روز پیش که داشت از سروکول بابایی بالا می رفت و بعد شیرجه می زد رو مبل، بابایی ازش پرسید من دوباره از صبح تا شب برم سر کار، با کی می خواهی این کارا رو بکنی؟ اونم سریع جواب داد "با خاله". گاهی واقعا خنگ می شود!ا

بعد از خواب


وقتی از خواب بیدار می شم، این شکلیم.ا
تازگی ها پتومو هم می کشم سرم می خوابم، فرفری هم میشه موهام!ا

Tuesday, April 21, 2009

پراکنده

بچه ام دچار فوبی سرما شده است، هرجا می رویم اولین چیزی که می گوید این است که "سرده" یا "سرد نیست". ا
امروز می خواست برود خرید چی توز بخرد.ا
بازی جدید این چند روز اخیر ریختن آب روی خودش بوده است، تا خبردار شویم تمام لباسهایش را خیس کرده است. ا
امروز برای اینکه تخم مرغ نخورد، حاضر شد دوبرابر همیشه پلو بخورد. ا
موهایش بلند شده است و دیروز یکی اسم دخترمان را پرسید.ا
اگر ازش بپرسید چند سالش است و حال جواب دادن داشته باشد، می گوید "دوسال و دو ماه" (هر چه می گوییم دیگر دو سال و سه ماهت است، یادش می رود).ا
امشب که داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم، رفته بود روی دوش پدرش نشسته بود و گوشهایش را می پیچاند و می گفت "فرمان ماشینه".ا
دیروز پدرش داشت باهاش شکلهای هندسی را کار می کرد، رفته بود پرده را دور خودش پیچیده بود و می گفت "من دایره ام".ا
پریروز انگشتش را بالا گرفت و گفت "مامان، ناخنم شکست. حیف شد".ا
هروقت چیزی را می ریزد، خودش سریع می گوید "عیب نداره".ا
امروز صبح دیدم گره خورده تو لباسش. گفتم چی می کنی؟ گفت "دارم لباسمو عوض می کنم که بتونیم بریم بیرون".ا
ا
ا

Sunday, April 19, 2009

خرید کن کوچولو

امروز رفتیم سوپر برای خرید. رادونک سبد خرید را برداشت و بیشتر مدت خرید کشان کشان روی زمین کشیدش، بدون اینکه بگذارد کسی کمکش کند. وقتی هم خسته شد، سبد را داد به من و یک بسته از تویش برداشت و تا ماشین آوردش!ا

Saturday, April 18, 2009

رستوران جنگلی

دیروز رادین را بردیم رستورانی که شبیه جنگل درست کرده بودند. بعد از هر رعد و برق و سر و صدای فیلهایی که انصافا خیلی واقعی درست شده بودند، پسرک شجاع تا ده دقیقه دست مرا محکم می گرفت و اگر دستم را می کشیدم، دادش در می آمد و لب و لوچه اش را برای شروع گریه جمع می کرد! خلاصه آخرش هم نفهمیدیم خوشش آمد یا نه. حیف که دوربین نبرده بودیم، حداقل دو تا عکس می گرفتیم که این بچه را بردیم باغ وحش!ا
پی نوشت: کاش حمایت کردنت در برابر چیزهای ترسناک زندگی به همین آسانی بود.ا

Friday, April 17, 2009

گریه های سر شب

بعضی وقتها، مثل الان، دوست ندارد بخوابد و صدای گریه اش خانه را برداشته است. ولی از طرف دیگر وقتی خواب به سرش می زند، آنقدر شیطان می شود که تحمل داد و هوارش آسانتر است. نمی دانم چرا، ولی رادین همیشه میزان شیطنتش با فاصله از آخرین خواب نسبت مستقیم داشته است!ا
ا

Thursday, April 16, 2009

صفت های برعکس

رادین اوایل که صفت های مختلف را یاد گرفته بود، خیلی وقتها برعکس استفاده شان می کرد. الان هم گاهی این اشتباه بامزه را می کند. مثلا در ماشین نشستیم و صدای ضبط را کم می کنیم، دادش می رود هوا که "کمش کن" و وقتی کمتر می کنیم، شروع می کند به جیغ کشیدن! یا می گوید "سردمه" و کاپشنش را در می آورد. از همه بانمک تر کفش خریدن اخیر بود که برایش گشاد بود و هی می گفت" تنگه" و آخرش یک چیزی برایش خریدیم که وقت راه رفتن از پایش در می آمد!ا
پی نوشت 1: این علاقه اش به آهنگ ایتس ایتس به صدای بلند، روزی چندبار ما را یاد عمو فرشیدش می اندازد (خاله ستاره، اگر هنوز اینجا را می خوانی، به عمو فرشید بگو). حالا هم که بهش گفتم گوشش اذیت می شود، خودش آخرش اضافه می کند که "می خوام گوشم اذیت بشه"! خوشبختانه هنوز نمی گوید به شماها چه؟
یی نوشت 2: تاخیر در به روز شدن وبلاگ را به حساب بی حوصلگی مامان رادین بگذارید؛ هیچ چیز به اندازه بی برنامگی کلافه اش نمی کند!ا

Monday, April 13, 2009

من و چترام

این چترا عکس هم هستند. فقط مامان بالاخره نفهمید یعنی شبیه هم یا قرینه هم؟

Sunday, April 12, 2009

من اگر بخواهم بروم ولایت خودم، کی را باید ببینم؟
پی نوشت: برگشتم که بنویسم رادین الان برای اولین بار خودش بلوزش را درآورد. تا قبل از این شلوار، جوراب و کفش را بلد بود. راستی وقتی کفشش را درمی آورد، جفتش هم می کند.ا

Friday, April 10, 2009

بیزینس من مامان

دیروز رادین داشت با پازل هایش بازی می کرد که بدو بدو آمد توی اتاق و گفت: "پازلمو گذاشتم تو حساب، حساب باز کنم. پازلو حساب کردم".ا

Wednesday, April 8, 2009

نصیحت مادرانه

پسر گلم،ا
اگر بعدها بچه لجبازی مثل خودت داشتی که وقتی لج می گرفت به ترک دیوار همسایه هم گیر می داد، اصلا کلافه نشو. این جور مواقع باید از آن حال درش بیاری. چون اگر باز مثل خودت باشد، بین گریه و خنده اش یک چشم به هم زدن فاصله است. یکی از موثرترین راهها هم این است که ادای خودش را دربیاری. مثلا اگر مثل خرگوش در حال بالا و پایین پریدن و جیغ زدن باشد، کافی است تو هم همان کار را بکنی که این بار صدای قهقهه تان از در بیرون برود. فقط مراقب باش آدم بزرگها موقع این کارها تو را نبینند، چون آدم بزرگها برمبنای چیزهای کوچک قضاوتهای بزرگ می کنند.ۀ
اینها را می نویسم که اگر بعدها یادم رفت بهت بگویم، خودت بخوانی!ا

Monday, April 6, 2009

آقای مقرراتی

دیشب داشتیم می رفتیم منزل پسرعمه ام؛ چون عجله داشتیم خواستم دیگر کفش پای رادین نکنم و تا ماشین بغلش کنم. وقتی فهمید اعتراض کرد که: "نه با جوراب نیمی شه، با کفش میشه. آدم با کفش میره، بچه ها با جوراب نیمی رند"!ا
پی نوشت: خیلی سعی کردم یک کلیپ روی وبلاگ بگذارم، ولی گویا به دلیل حجم زیادش نمی شود؛ من هم نمی دانم چطور می توانم با همین برنامه های موجود حجم فایل را کم کنم. کسی ایده ای دارد؟

Sunday, April 5, 2009

خربزه

بابا به رادین خربزه داد که بخورد. اولش که طبق معمول نمی خواست، ولی بعد از اینکه یک تکه خورد با خوشحالی گفت: "فکر کردم این کدو نیست. خیلی جالبه، همش خوشمزه ست. بابا مرسی"! ا
در باب هیجان انگیز بودن این حرفهای رادین همین قدر بگویم که به همان اندازه ای که از هر آدم مجردی به زبانهای مختلف سوال می شود که کی ازدواج می کند، از ما هم پرسیده می شود که بالاخره رادین خوب غذا می خورد یا نه!ا
پی نوشت: رادین درحال بپر بپر است و می گوید: "من تکاپو هستم"! این را دیگر نمی دانم از کجا یاد گرفته است!ا

Friday, April 3, 2009

ای زبان باز

امروز وقتی بهت گفتم شیطونی کنی نمی برمت بیرون، می دانی چی گفتی؟ "مامان اوشدل موشدل، مامان نازی، مامان گند عسل، مامان رادین"!ا
تو این زبان را نداشتی چی می کردی؟

ببری مهربون مامان

دیروز رادین برای اولین بار موفق شد که در را خودش باز کند. یعنی لج بیرون رفتن را گرفته بود و خودش هم رفت و به زحمت روی نوک پا دستش را رساند به دستگیره و بالاخره بازش کرد. بعد هم رو کرد به ما که "من دارم می رم بیرون". من هم ادای گریه کردن را درآوردم و گفتم تو بری من دلم برایت تنگ می شود. یکهو از حالت گریه به خنده افتاد و بدو بدو آمد صورتش را چسباند به صورتم و گفت: "مامان درو بستم؛ هیجا نمی رم".ا

Thursday, April 2, 2009

سیزده شما هم بدر

اینقده کیف می ده هی به آدم بگند وایسا عکس بگیریم، بعد آدم به جاش راه بیفته و غش غش بخنده!ا
راستی من هم ببری مامان هستم دیقه!ا

Wednesday, April 1, 2009

بند شلوار

ممکن است یکی به من بگوید چرا در مملکت به این بزرگی بند شلوار برای بچه ها پیدا نمی شود؟ یعنی اینجا هیچ بچه لاغروی دیگری که نصف شلوارهایش ازش می افتد، ندارند؟
ا