دیروز رادین را بردیم رستورانی که شبیه جنگل درست کرده بودند. بعد از هر رعد و برق و سر و صدای فیلهایی که انصافا خیلی واقعی درست شده بودند، پسرک شجاع تا ده دقیقه دست مرا محکم می گرفت و اگر دستم را می کشیدم، دادش در می آمد و لب و لوچه اش را برای شروع گریه جمع می کرد! خلاصه آخرش هم نفهمیدیم خوشش آمد یا نه. حیف که دوربین نبرده بودیم، حداقل دو تا عکس می گرفتیم که این بچه را بردیم باغ وحش!ا
پی نوشت: کاش حمایت کردنت در برابر چیزهای ترسناک زندگی به همین آسانی بود.ا
2 comments:
رادین جون الان که بچه ای در برابر مسائل ترسناک دست مامانت را میگیری و در غیر اینصورت لب و لوچه را برای گریه جمع میکنی، بعداً که بزرگ شدی در برابر مسائل به قول مامانت ترسناک زندگی لب و لوچه ات آویزون میشود و همه دستها را رها میکنی که دفاع کنی یا فرار. فرق کوچک و بزرگ بودن فقط همینه
این هم حرفیه!
Post a Comment