چند روز پيش با مانا و خاله با فيس تايم حرف زديم. حالا چند دقيقه پيش آوين يك جوجه پلاستيكى گذاشته بود رو ى گوشش و هى مى گفت "مانا". وقتى ديد دارم نگاهش مى كنم، خنديد و گفت: "خالا"!
Tuesday, June 30, 2015
Monday, June 29, 2015
Friday, June 26, 2015
اين درد بد
انگار آوين دوباره دارد دندان درمى آورد. يازدهمين دندانش. براى همين ناميزان است و ميلى به غذا ندارد. اينجور وقتها دوبرابر به من مى چسبد. با توجه به اينكه مانا براى كمك به خاله جون رفته است، آوين خانم خيلى روزها مهمان شركت است و چون فردا هم يكى از آن روزهاست، قرار است خسابى گل سينه مامانش بشود.
رادونك حسابى دارد از تابستانش استفاده مى كند و الان هم با پدرجون و سام و رسا و بقيه رفته است ييلاق! البته براى تماشاى مسابقه واليبال امشب برمى گردد!
ماجراى باقالى
پدرجون و دايى شاهرخ رفته بودند رشت، من هم كه دچار يكى از آن تكانه هاى خانه دارى شده بودم كه البته مهمترين انگيزه اش علاقه بسيار زياد رادين به باقالى قاتوق است، گفتم ١٤ كيلو باقالى خورشتى بياورند. درنتيجه ديشب كه از بيرون برگشتم با ٢٧ كيلو باقالى پشت در خانه مواجه شدم. الان نمى دانم براى آرام كردن اعصاب من است يا كاهش استرس بازى واليبال ايران و لهستان، پدرجون و رادين نشسته اند به كندن پوست اول باقالى ها و آوين هم دور و برشان مى پلكد. خيلى منظره بانمكى است.
پى نوشت اول:
رادين: مامان، شما هم يه نموره سرى به طبيعت بزنيد!
مامان: عزيزم، در كل من ترجيح ميدم فقط به كار تخصصى خودم بپردازم. طبيعت و باقالى مال شما!
پى نوشت دوم: دوستان، تا يكسال حتما مهمانى هاى من مزين به باقالى قاتوق خواهد بود!
Thursday, June 25, 2015
ديدار دوباره با دوستان قديمى
بهار امسال پس از مدتها دو دوست قديمى كه از خوانندگان پر و پا قرص اين وبلاگ هم هستند، ديدم كه از روزهاى خوب اين مدت بود. خاله مريم و رايان بسيار دوست داشتنى و خاله ليلا. هردوشون هم بهم غر زدند كه چرا هروقت به اين وبلاگ سرمى زنند دست خالى برمى گردند كه راستش يكي از انگيزه هاى مهم براى به روز كردن اينجا بود.
Sunday, June 21, 2015
ليموئك
فندق و دونه يادتونه؟ حالا ديگر يك دخترخاله ام در راه دارند كه نيامده عزيز دل همه ماست. عشق خالشه اصلا. امروز هم آن سر دنيا مهمانيش است. البته بنا به رسم خانوادگى هنوز اسم شناسنامه اى ندارد و بهش ليموئك و ليمو مى گوييم. خلاصه خاله آدا همه فكر و ذكرش الان پيش ليمويش است:*
Friday, June 19, 2015
بعدازظهر شلوغ
بعدازظهر پنج شنبه بود و بابايى تازه آمده بود. درنتيجه قرار شد او اول بخوابد و من آوين را نگه دارم و بعد شيفتها را عوض كنيم. من هم آوين را بردم اتاقش و همانجا دراز كشيدم و آنقدر خوابم مى آمد كه هى پلكم مى افتاد و يك صداى ظريف هى مى گفت: مامان؟! و من بيدار مى شدم. تا بار آخر كه فكر كنم پنج دقيقه اى خواب بودم كه صداى ظريف بلند شد كه: مامان، مامان، مامان. از خواب پريدم و ديدم صاحب آن صداى ظريف، جاى شير خشك را از داخل كيفش درآورده و باز كرده است و روى يك كپه شيرخشك نشسته است. تازه با چشمهاى گرد و لبهاى آماده گريه منتظر واكنش من است. من هم طبق معمول بغلش كردم و بوسيدمش و آمدم دنبال كمك! ديدم خبرى از رادين و شهين خانم نيست، رفتم اتاق رادين و ديدم بر اثر يك الهام آنى، كل كشوهاى ميز تحريرش را ريخته است روى زمين و شهين خانم را صدا كرده است كه اضافه ها را دور بريزد. در حالى كه سعى مى كردم خونسردى خودم را همچنان حفظ كنم، دنبال جارو به آشپزخانه آمدم و حدس مى زنيد چه ديدم؟ كيكى كه رادين هوس كرده بود بپزد و شهين خانم هم گفته بود كمكش مى كند، در حد سه تا تخم مرغ همزده و يك كيسه پودر كيك باز شده داشت به من چشمك مى زد!
هيچ مى دانستيد استفاده از همزن برقى براى درست كردن كيك مى تواند به اندازه جيغ زدن آدم را سبك كند؟ راستى بفرماييد كيك!
Wednesday, June 17, 2015
تابستان زودتر از تقويم
به مباركي و ميمنت چند سال است كه به بهانههاي مختلف سال تحصيلي آخر ارديبهشت تمام ميشود و كاسه چه كنم چه كنم مادرها يكماه زودتر شروع ميشود. البته پسرك من كه راهكار خوبي پيدا كرده است: خواب. كم كم داريم نگرانش ميشويم، بس كه ميخوابد! ا
و اما خانم كوچولوي ما كه ديگر حرف ميزند: بابا يعني بابا، بغل و بده؛ مامان هم يعني مامان، مانا، مامانفاطي، من من! فرهنگ بهرهوري را اگر در شركتهايمان نتوانستهايم پياده كنيم، در بالاترين سطح آوين در خانه پياده كرده است. راستي يك واژه جديد هم اضافه شده است: ا ا ا ا (با كسره بخوانيد) و اين عبارت است از يك فعل كه البته فهم اينكه كدام فعل، بهعهده شنونده است!ا
سلام دوباره
گاهي زندگي از آدم جلو ميزند يا شايد بهتر است بگويم گاهي هاج و واج ميايستي و ميبيني كه زندگي خارج از كتنرل تو پيش ميرود. چندي پيش يك چيزي تو همين مايهها براي من بود و اين شد كه مدتي است اينجا سر نزدهام. از همه دوستان رادين و آوين كه اين چند وقت آمدند اينجا و دست خالي برگشتند، پوزش مي خواهم. اين وبلاگ دوباره به روز خواهد شد ...ا
Subscribe to:
Posts (Atom)