Friday, June 26, 2015

ماجراى باقالى

پدرجون و دايى شاهرخ رفته بودند رشت، من هم كه دچار يكى از آن تكانه هاى خانه دارى شده بودم كه البته مهمترين انگيزه اش علاقه بسيار زياد رادين به باقالى قاتوق است، گفتم ١٤ كيلو باقالى خورشتى بياورند. درنتيجه ديشب كه از بيرون برگشتم با ٢٧ كيلو باقالى پشت در خانه مواجه شدم. الان نمى دانم براى آرام كردن اعصاب من است يا كاهش استرس بازى واليبال ايران و لهستان، پدرجون و رادين نشسته اند به كندن پوست اول باقالى ها و آوين هم دور و برشان مى پلكد. خيلى منظره بانمكى است.

پى نوشت اول:
رادين: مامان، شما هم يه نموره سرى به طبيعت بزنيد!
مامان: عزيزم، در كل من ترجيح ميدم فقط به كار تخصصى خودم بپردازم. طبيعت و باقالى مال شما!

پى نوشت دوم: دوستان، تا يكسال حتما مهمانى هاى من مزين به باقالى قاتوق خواهد بود!

3 comments:

leyla said...

Akh man baghali ghatogh mikham bad joor be hamrah kami Avin ke gaz gazish konam unam saram dad bezane :)
Az tarafe yek khale sadismi!

Unknown said...

چهارده کیلو سفارش دادی 27 کیلو آورده....به نظرم جهت آرامش اعصاب، طرف را مجبور کن 13 کیلو تفاوت را پاک کند.

آزاده said...

تا یکهفته خونه‌مون بوی روستاهای گیلان میداد!