Wednesday, September 9, 2015

برادر فداكار

براى آوين پرستار گرفتم و هنوز در مرحله آزمايشى هستيم. ديروز بين شيفت من و مامان فاطى يك كم فاصله مى افتاد و رادين مسئول نظارت بر اوضاع شد كه البته چون خواهرش خواب بود، خيلى كارش سنگين نبود. ده دقيقه نگذشته بود كه رادين زنگ زد و با صداى يواش گفت: مامان، دستشويى دارم. گفتم خوب برو عزيزم. گفت: آخه گفتيد تمام مدت مراقب آوين باشم D:

2 comments:

khaale roro said...

مي ميرم واسه اين داداشي

Unknown said...

آزاده جان دستورالعمل دقیق با جزئیات کامل صادر کن که دوست عزیز من هم دچار شبه در اجرا نشود.