Tuesday, September 29, 2015

صداى گرد

اين خاطره مربوط به روزهاى آخر تابستان است. طبق قرارمون براى اينكه از حد مجاز كارتون ديدنش نگذرد، قبلش بايد به من خبر ميداد.

پشت تلفن به محض بيدار شدن از خواب: مى گم، مامان، كه ...
 هيچى مى خواستم سلام كنم!

پنج دقيقه بعد مكالمه هم مشغول محاسبه اين است كه در سه روز باقيمانده چطور ٥٠ صفحه آخر كتاب كار تابستانه را تقسيم كند كه تمام بشود و من غرق آن صداى گردش پشت تلفن!

گذر عمر

جلوى فيس بوك نشين و گذر عمر ببين ...

٣ سال پيش




امسال

Thursday, September 24, 2015

مسى ماما

چند وقت است كه وقتى شير مى خواهد، مى گويد: "شى، شى". امروز وقتى گفت و برايش بردم، گفت: "مسى ماما، مسى ماما"!
آخر عشق بود:*

Sunday, September 20, 2015

خواهر و برادر


وضعيت رو به بهبود

اوضاع ايشان و پرستار رو به شفاست! خطر فرارى دادن نامبرده كاهش يافته است!

Wednesday, September 16, 2015

نخستين مامان بازى

ديروز براى اولين بار با دخترم مامان بازى (خاله بازى) كردم. داشتم عصرانه مى خوردم كه صدايم كرد بروم اتاقش و اشاره كرد كه روى زمين بشينم. بعد فنجان و نعلبكى اسباب بازيشو آورد و از كيك من مى خورد و بعدش هم از تو فنجان اسباب بازيش مثلا "آبه" مى خورد. انگشتهاى كوچيكش وقتى دو طرف فنجان را گرفته بود، خيلى دوست داشتنى بود. خيلى خوش گذشت:)

پى نوشت: الان هم نى نى هايش را خوابانده است!

Wednesday, September 9, 2015

برادر فداكار

براى آوين پرستار گرفتم و هنوز در مرحله آزمايشى هستيم. ديروز بين شيفت من و مامان فاطى يك كم فاصله مى افتاد و رادين مسئول نظارت بر اوضاع شد كه البته چون خواهرش خواب بود، خيلى كارش سنگين نبود. ده دقيقه نگذشته بود كه رادين زنگ زد و با صداى يواش گفت: مامان، دستشويى دارم. گفتم خوب برو عزيزم. گفت: آخه گفتيد تمام مدت مراقب آوين باشم D:

Thursday, September 3, 2015

حرف حساب

رادين كه از كلاس شنا آمد، گفت آقاى شنا گفته است كه از آن وسيله ها كه شبيه نى گنده است و براى نفس كشيدن زير آب استفاده مى شود برايش بگيرم كه روى استيل دستش كار كند. البته اسمش را گفت، ولى چون سخت بود هر دو يادمان رفته است! اين هم مكالمه بعدش:
مامان: حالا بدون اون نميشه؟ اين همه آدم كرال ياد گرفتن بدون اون. اين معلمها هم همه اش خرج تراشى مى كنند.
رادين: شما معلم شناييد؟ نيستيد كه! شما مهندس عمرانيد، الان شما بگيد سد رو با سيمان بسازند، آقاى شنا بگه سيمان لازم نيست، سنگها رو روى هم همينجورى بذاريد، چى ميشه؟ سد خراب ميشه. همانطور كه الان استيل شناى من خراب ميشه!