Friday, July 31, 2015

هنوز كوچولوى مامانش است

ممكن است رادونك گاهى خيلى بزرگانه حرف بزند يا با خواهركش بيشتر وقتها مثل يك برادر بزرگ رفتار كند يا موقع انتخاب لباس سليقه به تينيجرى نزديكتر باشد، ولى هنوز پسر كوچولوى من است، وقتى: 
وسط خواب از تختش پايين مى آيد و صبح فقط دو تا پا كه از زير تخت بيرون آمده معلوم است، يا براى اينكه برايش مايو نبرده ام جيغ و داد راه مى اندازد، يا وقتى تو يك مهمانى يك گروه بچه با هم آشنا داخل جمع خودشان راهش نمى دهند گريه اش مى گيرد، يا وقتى اجازه نمى دهيم بيش از حد اسباب بازى بخرد قهر مى كند، يا وقتى خودش را برايم لوس مى كند و همچنان خودش را توى آغوشم جا مى دهد ....
خوبى مادر شدن اين است كه هيچ وقت تمام نمى شود:)


Sunday, July 26, 2015

اولين راهپيمايى، اولين زمين خوردن

هيچى ديگر، زانوهاش اوخ شده است. پدرجون هم كه اينجا نيست هى نشانش بدهد و با هم اوخ اوخ كنند؛ تنهايى اوخ اوخ مى كند!

Thursday, July 23, 2015

خاله رورو

يكى رادين است كه هنوز باورش نشده است خاله اش دارد بچه دار مى شود، يكى هم خود خاله جونش؛ بسكه هر دويشان برنامه دارند مى چينند براى وقتى همديگر را ديدند. انگار نه انگار هدف از اين گردهمايى آمدن ليموئك است!

پى نوشت: همچنان اسمش انتخاب نشده است اين دخملك ما!

كيان

و يك خبر خوب اينكه به جمع دوستان رادين و آوين اضافه شد: كيان كوچك، به اين دنيا خوش آمدى. با تبريك ويژه به خاله مريم و رايان نازنين و عمو على :)

با قدمهاى كوچكم

ابرقهرمان كوچك من

رادين يك كتاب درمورد كليه ابر قهرمانهاى كمپانى مارول گرفته است و جورى غرق در آن شده است كه در حال راه رفتن هم مشغول خواندنش است. يكجور معرفى نامه كل شخصيتها كه آخرش هم فهرست دارد و مدام در حال رجوع به آن است. من تازه با ديدن اين كتاب فهميدم كه اين شركت چقدر جك و جانور تو مغز بچه ها فرو كرده است. در ضمن اين كتاب به استناد استاد كوچولوى من فقط به شخصيتهاى خوب پرداخته است و بدها را فاكتور گرفته است. 
اگر احتياج به راهنمايى داشتيد، يك زنگ به رادين بزنيد. با تسلط كامل همه اش را برايتان با كلى ماجرا توضيح مى دهد. هر كدام را هم كه بلد نبود، تا شما زنگ بزنيد حفظ كرده است!

پى نوشت: يك كم قهوه روى يكى از صفحات ريخته و اوقاتش تلخ شده است!

Sunday, July 19, 2015

نه محكم، نه نرم

آوين آنقدر خوب "نه" را ياد گرفته و با چنان قدرت كلامى بيانش مى كند كه به قول پدر جون آدم از بابت حرف نزدنش نگران نمى شود! از بس كه اين كلمه به نظرش مفيد بوده است، چند روز است از همان كلمه فقط با لحن ملايم استفاده ديگرى مى كند: آره!
فكر كنيد آدم را مى برد سر يخچال، ماست ميوه اى را نشان مى دهد و وقتى مى پرسى اين را مى خواهى، خيلى ظريف و لطيف مى گويد "نه". بعد در يخچال را كه مى بندى جيغ مى زند. چون مى خواسته است!

Tuesday, July 14, 2015

شادى ملى

مطرب بزن که شور فراوانم آرزوست
پایان فصل تیره ایرانم آرزوست

یک دست جام و دست دگر پرچم سه رنگ
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

پى نوشت: شادمانم براى مردمم، براى سرزمينم و براى آينده فرزندانم ...

Monday, July 13, 2015

واكسن ١٨ ماهگى

چقدر درد دارد!
تا نزديكى صبح كه دختركم تب داشت. ديشب كه تو بغلم نشسته بود، احساس مى كردم اينقدر داغ است كه من هم مى سوزم. پادردش همچنان ادامه دارد. هيچ حاضر نبود راه برود. يك اوخ اوخى هم مى كرد كه دل سنگ آب ميشد. رادونك هم در اين دو سال آخر كه دندانپزشك نبردمش، چند تا پوسيدگى پيدا كرده است كه مجبور شد پر كند و خلاصه براى آن هم كلى غصه خوردم! توپ توپم الان!

پى نوشت: باز ياد بچه هايى افتادم كه درد جدى دارند. از وقتى بچه دار شدم اصلا تحمل ديدن درد كشيدن بچه ها را ندارم. 

Wednesday, July 8, 2015

گل من

اين عكسش رو خيلى دوست دارم ...

رفيق قديمى

از وقتى به ياد دارند، هر بار بعد از دو سه هفته از هم جدا شده اند. ولى اينكه اين بار براى اولين بار اينقدر غصه خوردند، نشان مى دهد كم كم دارند از دنياى خوش كودكى بيرون مى آيند؛ رادين و رايان را مى گويم.

Saturday, July 4, 2015

زبان مخصوص

من تا حالا نديده بودم بچه اى به زبان مخصوص خودش حرف بزند. ولى گويا بعضى بچه ها اين كار را مى كنند كه يكيشان دختر خودم است. آوين كاملا حرف مى زند، با كليه حالات سوالى و تعجب! فقط با آواهايى كه ما نمى فهميم. حتما هم بايد جوابش را بدهيم، حالا هر چه كه خودمان حدس مى زنيم. چون اينقدر صدايمان مى كند تا بالاخره جواب بدهيم. الان هم دستگاههاى آن يكى تلويزيون را آورده است كه خودش بزند روى كانال مورد علاقه اش، بيبى تى وى، و هى مى پرسد: "مامان، يايا يا ماييه؟!" و تا رادين مى رود به طرفش، مى گويد: "نه" و دستگاه به دست فرار مى كند!
خلاصه اين يكى در عشق تلويزيون دارد مى زند رو دست آن يكى!
البته الان هر دو دست از سر تلويزيون برداشته اند و داداش بزرگه دارد آشپزخانه خواهر كوچيكه را كه  هفته اى يكبار وامى چيند، دوباره سر هم مى كند.



پى نوشت: كامنتهاى مهربانانه تان را مى خوانم، فقط به دليل مشكلات فنى نمى توانم پاسخ دهم:)