پسرک سرما خورده است و بیرون نمی برمش. آقای ددری حسابی بی حوصله است و لج بیرون رفتن را می گیرد؛ بعدش هم می آید هی می بوسدم که ناراحت نشوم. سوپ مرغ برایش پخته ام، ولی نمی دانم چرا اینقدر بی مزه شده است. فکر کنم آخر خودم مجبور شوم بخورمش! فعلا هم دارد برای پدرش از اسباب بازی هایی که عمو نیما برایش آورده است حرف می زند. افعل
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment