رادين خيلى درست داشت خاله اش را بياورد مكان محبوبش، شهر كتاب. درنتيجه در آخرين روز سفر خاله جون آمديم شهر كتاب. آوين را در آغوش گذاشتم و كلى كيف كرد. الان هم من و آوين در كافى شاپ روبرو هستيم، آوين روى پاى من خوابش برده است و خاله و رادين دوباره برگشته اند داخل براى دور نهايى! ا
همه مان از الان دلتنگيم!ا
No comments:
Post a Comment