Wednesday, June 25, 2014
كوآلاى كوچك من
واى كه چه عشقى دارد توى بغل گرفتنش، وقتى مثل بچه كوآلا خودش را توى بغل آدم جمع مى كند. در ضمن دختركم ديگر دوست دارد روى پايم بنشيند و دنيا را از روبرو نگاه كند.
Monday, June 23, 2014
ما و فوتبال، آن هم جام جهانى، آن هم ايران و آرژانتين
اينقدر همه جا گفتند و شنيديم، چيزى باقى نمانده است كه بنويسيم! يوزپلنگهاى ما عالى بودند و شايد اين بهترين بازى تيم ملى ما تا حالا بوده است.
اما،... ماجراى ما از آنجا شروع مى شود كه ثابت قدم ترين طرفدار مسى در خانه ما بود و ... تو خود اين حديث مفصل بخوان!
پى نوشت:
هر بيشه گمان مبر كه خالى است
شايد كه پلنگ خفته باشد
Wednesday, June 18, 2014
فوتبالى كوچولوى من
تب فوتبال به خانه ما هم رسيده است! پسركم از سه شب پيش جلوى تلويزيون به قول خودش كمپ مى زند (يك پتو زيرش و يك ملافه روى خودش مى اندازد) و فوتبال هاى آخر شب را به تنهايى نگاه مى كند. وسطهايش هم همانجا خوابش مى برد! تمام مدت هم دارد به دور و وريها اعلام مى كند آن روز كدام بازيها هستند. ولى خيلى حوصله پيگيرى نتيجه شان را ندارد! در ضمن طرفدار قهرمانى آرژانتين است كه خوب دليلش هم مسى جونش است!
Wednesday, June 11, 2014
خواهر و برادر دوستداشتي
وقتي رادين دور و برش باشد، تا مدتي خيالم راحت است كه گريه نميكند. داداشي به همان اندازه ما برايش اطمينانآور است. خود داداشي هم اين را ميداند و كيف ميكند. تا اينجايش خارج انتظار نيست؛ چيزي كه برايم جالب است اين است كه از همين حالا گاهي كه رادين هوس ميكند، با علاقه با خواهركش بازي ميكند و از بازي با او لذت ميبرد. ديدن اين صحنهها خوشحالم ميكند!ا
دخترك غلتان
ديگر در كسري از ثانيه غلت ميزند دختركم. گردنش را نگه ميدارد و با آن نگاه گرد كنجكاوش دور و برش را نگاه ميكند. هنوز نميتواند خودش را جلو بكشد و زود به زود هم خسته ميشود و بايد برش گرداند.ا
Monday, June 2, 2014
Sunday, June 1, 2014
مسافر كوچولو
همان طور كه تصميم گرفته بود، در اولين فرصت بعد از تعطيلى چمدان كوچكش را بست و رفت پيش بابابزرگ و مامان بزرگش. اولين سفرش به فاصله اى نه چندان دور و با روزى حداقل سه تماس و دل مامانى كه از يك عدس هم كوچكتر شده است!ا
امشب مى گفت هى فكر مى كنم آوين پهلومه، يك بار هم صدايش را شنيدم! آوين هم اولين روز حسابى دلتنگ بود، همه اش لب و لوچه اش آويزان بود. حسابى به پسركم خوش گذشته است و كلى ماجرا هر بار برايم تعريف كرده است. تجربه جالبى هم براى خودش و هم مامان بزرگ و بابا بزرگش بود.ا
پ`
پ`
پسر كوچولوى بزرگ من
رادونكم كلاس اولش را تمام كرد. سال سختى بود برايش، با آن وقفه وسطش و تلاش دوزبانه اش! بى رودروايسى بهش افتخار مى كنم.ا
Subscribe to:
Posts (Atom)