ديگر در كسري از ثانيه غلت ميزند دختركم. گردنش را نگه ميدارد و با آن نگاه گرد كنجكاوش دور و برش را نگاه ميكند. هنوز نميتواند خودش را جلو بكشد و زود به زود هم خسته ميشود و بايد برش گرداند.ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
دفتر خاطراتمان با شما
No comments:
Post a Comment