تلويزيون داشت برنامهاي درمورد چهرههاي نامدار جهان نشان ميداد كه ناگهان رادين گفت: ا، دايي جان ناپلئون! ما هم با تعجب برگشتيم سمت تلويزيون كه ديديم عكس ناپلئون را دارد نشان ميدهد! خلاصه بچه ما ناپلئون را به دايي جان ناپلئون ميشناسد! بايد قبول كرد دايي جان ناپلئون نه يك شخصيت داستاني كه يكي از ويژگيهاي موجود در فرهنگ ماست و همانقدر كه از نظر ادبي ميتوان بهش پرداخت، از نظر جامعه شناختي هم جاي بحث دارد. ا
Tuesday, January 31, 2012
Sunday, January 29, 2012
جلسه كلاس ارف
ديروز جلسه كلاس ارف رادين بود. توضيحاتشان برايم خيلي جالب بود. اينكه سيستم ارف يك سيستم آموزشي است كه هدفش فقط موسيقي نيست، اينكه اين ترم بچهها دارند توالي ريتميك را ياد ميگيرند و با تمرينهايي كه به شكل بازي براي بچهها ارائه ميشود دو نيمكره مغز را هماهنگ ميكنند و تاثير مثبت اين كار بر عملكرد بچهها در مثلا رياضي، و سر آخر اينكه شناخت موسيقي بر نواختن ساز اولويت دارد.ا
از رادين ميپرسم از بازيهاي كلاس ارف خوشش ميآيد؟ ميگويد نه زياد، چون اسباببازيهاي هيجانانگيز ندارد!از
Saturday, January 28, 2012
كشف جديد
امروز صبح وقتى پدرجون دست رادين را گرفته بود و دوتايى جلوتر از من مى رفتند، به يك كشف جديد رسيدم. تنها زمانى كه رادين اينرسى سكون دارد ( به زبان خودمانى يعنى بايد كشيدش)، وقتى است كه به مهدكودك مى رود!ا
Wednesday, January 25, 2012
Saturday, January 21, 2012
ماجراهای یک روز تولد برفی
چون دوست داشت امسال جشن تولدش را با حضور دوستانش بگیرد، مهمانی تولد به بعد از تعطیلی ها موکول شده است و دیروز و امروز مشغول جشن گرفتن خودمانی بودیم. دیروز بردیمش سرزمین عجایب و بعدش هم رفتیم قسمت اول کادویش راگرفت. امروز هم بعد از مهدکودک رفتیم برف بازی و غروب هم شمعهایش را فوت کرد. خلاصه گاهی این مدل روز تولد هم می چسبد!ا
1پی نوشت: امروز یک چیز جدید از رادونکم یاد گرفتم. اینکه خوابیدن در برفها چه کیفی دارد. وقتی توی برفها زیر آسمان آبی آفتابی دراز کشیده بودیم، بهم گفت: "هیچ وقت این روزو فراموش نمی کنم"! می دانم خیلی کوچولویی و ممکن است فراموش کنی. ایرادی ندارد، چون من هیچ وقت فراموشش نمی کنم!ا
Tuesday, January 17, 2012
بانمک
رادین: آدم چرا فقط یه جشن تولد تو سال داره؟
مامان: آخر آدم فقط یک بار به دنیا می آید.ا
رادین: چه حیف!ا
Monday, January 16, 2012
لب مجروح
دیروز وقتی دیدم با لب قلبمه و زخمی آمد، قبل از هر عکس العملی گریه ام گرفت. با همکلاسیش کل کل می کردند که لبش خورده بود به میز. چقدرم بهش برخورده بود، اصلا دوست نداشت کسی متوجه بشود. به جز به من حاضر نبود با کسی در این مورد حرف بزند. کلی حرف زدم تا حاضر شود برویم کلاس ارف. خوب یک پازل و سه تا سی دی کارتون هم البته موثر بود! فکر کنم چند روزی طول بکشد تا خوب بشود.ا
Saturday, January 14, 2012
حكايت ما و اينترنت
تا حالا مشكلات و گاهى تنبلى و بى حوصلگى در نوشتن وبلاگ كم بود، كندى بى سابقه اينترنت هم به آن اضافه شد. جورى كه تا ما موفق شويم به صفحه اصلى برسيم، يادمان رفته است چه مى خواستيم بنويسيم. باز خدا استيو جابز مرحوم را بيامرزد كه اين آيفون را يادگار از خودش گذاشت تا ما هم هرازگاهى بتوانيم يك پست چپ و چولى اينجا بگذاريم كه يعنى ما هستيم و با اين مسايل از دور كنار نمى رويم، فقط همان طور كه گفتم اندكى چپ و چول مى شويم. ا
Tuesday, January 10, 2012
Saturday, January 7, 2012
يك خانم جدى
خانم ... خيلى جديه، اصنم (اصلا هم) با كسى شوخى نداره. فلانى را شيطونى كرد، فرستوندش كلاس قرمز. خيلي خانم ... جديه! ولى من چون بچه خيلى خوبيم، منو مى بينه گاهى باهام شوخيم مى كنه.ا
خانم ... معلمتونه؟
نه، يه خانم جديه!ا
خانم ... معلمتونه؟
نه، يه خانم جديه!ا
پينوشت: جهت راحتي خيال خاله جون- كلاس قرمز مال كوچولوهاست. رادين كه رفت اين مهد وارد كلاس سبز شد، وقتي قرار بود برود كلاس صورتي، حالش را نداشت و همان سبز ماند! بعد رفت بنفش والان هم كلاس زرد است.ژي
Thursday, January 5, 2012
Sunday, January 1, 2012
لقمه جلو
وقتى در مهد يكى از بقيه در غذا جلو مى افتد، اعلام مى كند "لقمه جلو"! حالا نمى دانم اين پسر لقمه جلو در مهد چرا در خانه هميشه لقمه عقب است؟ خودش مى گويد چون در خانه كيف نمى دهد!ت
Subscribe to:
Posts (Atom)