داشتم یوگا می کردم و برخلاف همیشه رادین آرام نشسته بود. حدس زدم خسته است و حال و حوصله ورجه وورجه ندارد یا اینکه بالاخره متوجه شده است من موقع یوگا نه می توانم جواب سوال بدهم، نه مدام او را از روی مت یوگا بردارم و بگذارم یک طرف دیگر! وقتی تمام شد، پرسید: "مامانی، خوب بودم؟". گفتم آره عزیزم. گفت:" آروم سرو صدا می کردم؟!" که جواب دادم بله پسر گلم. گفت:" آخه می دونستم این سی دی جایزمو پس می گیری"!ا
پی نوشت: یکی از جالبترین خاطرات یوگایی من و رادین مال وقتی است که کوچکتر بود و دوست داشت وقتی من دستهایم را باز می کنم، به دست من آویزان شود! البته آن موقع این قدر بامزه به نظرم نمی آمد.ت
پی نوشت: یکی از جالبترین خاطرات یوگایی من و رادین مال وقتی است که کوچکتر بود و دوست داشت وقتی من دستهایم را باز می کنم، به دست من آویزان شود! البته آن موقع این قدر بامزه به نظرم نمی آمد.ت
No comments:
Post a Comment