امروز رادین به سختی از من جدا شد. خیلی بد بود، چنان گریه می کرد و به لباس من چنگ زده بود، که فکر کردم آخرین روزی است که حاضر شده است، بیاید. ولی خوشبختانه آنقدر خوب و سرحال بیرون آمد که تمام تنشی که به وجودم نشسته بود، محو شد. گفت: اولش گریه کردم، ولی اشتباه کردم، جای خوبی بود. فکر کردم از اونان که با آدم دوست نمی شن، ولی دوست هم پیدا کردم. خوشحالم که این مهدکودک می رم!ا
پی نوشت: وقتی دید خاله اش علاوه بر چیزهایی که قبلا بهش داده بود، یک کیف کوله پشتی بزرگ هم برایش آورده است کیفش کوک شد. امشب هم که هم خاله بود و هم هلیا جون (مامان یک دوست کوچولوی آینده به نام آریانا)، کوچولوی مهمان دوست ما روزش کامل شد.ا
پی نوشت 2: منتظر عکس امروز باشید.ا
پی نوشت: وقتی دید خاله اش علاوه بر چیزهایی که قبلا بهش داده بود، یک کیف کوله پشتی بزرگ هم برایش آورده است کیفش کوک شد. امشب هم که هم خاله بود و هم هلیا جون (مامان یک دوست کوچولوی آینده به نام آریانا)، کوچولوی مهمان دوست ما روزش کامل شد.ا
پی نوشت 2: منتظر عکس امروز باشید.ا
2 comments:
azadeyi azizam mobarakha bashad mahd kodak canadayi halah to chetor mikhahy bacheyeman ro toy mahd kodak irany negah dary hamatono mibosam
Fekr nakonam hanooz barayash tafavoti dashte bashad, hadeaghal omidwaram intor nabashad! man ham shoma ra miboosam.
Post a Comment