آمدیم مسافرت، با خاله جون و عمو نیما، اولین مسافرت پنج نفریمان! خوش می گذرد، ولی زود می گذرد. دیروز رفته بودیم گشت شهر و دیدن یک کلیسای قدیمی، به رادین توضیح دادیم که اینجا محل دعا کردن مردم است و باید آرام حرف زد. ا
رادین: مامان، مردم به این مجسمه ها دعا می کنند؟
مامان: نه پسرم، کسی به مجسمه دعا نمی کند. اینها برای قشنگی اینجا هستند. ا
رادین: حالا چی دعا می کنند؟ دعا می کنند این مجسمه ها خراب نشند؟!ا
مامان: نه، دعا می کنند همه خوب باشند، کسی مریض نشود، همه همیشه شاد باشند، هیچ بچه ای ناراحت نباشد،...ا
رادین: چرا بعضی آدما بد و دزد می شند؟ فیلمهای خشن تماشا کردند؟
مامان: آره! مامان باباشونم خوب تربیتشون نکردند!ا
رادین: بعد اگر مامان باباشون دخالت کنند نذارند فیلمای خشن ببینند، بعضیاشون خوب می شند بعضیاشون خوب نمی شند؟
خوشحالم که گاهی خودش پاسخ سوال های خودش را می دهد!ا