Sunday, August 28, 2011

اگر بچه تان کمتر از چهار سال دارد و فکر می کنید گاهی کله تان را با حرف زدن می خورد، صبر کنید تا چهار سال و نیمه شود!ا
***
راستی تا حالا دقت کرده اید چه لطفی دارد از دور یا پشت تلفن به صدایش گوش بدهید؟ من هنوز در چنین حالتی دلم می خواهد بروم و محکم بغلش کنم!ا

Monday, August 22, 2011

مزیت خوب گوش دادن

مانا داشت از قول خاله تعریف می کرد که سیب زمینی پخته بدون چاشنی لاغر می کند. یک ساعت بعد سر شام، وقتی به رادین گفتم که باید سیب زمینی سرخ شده اش را هم بخورد، جواب داد که "مانا گفته سیب زمینی آدم رو لاغر می کنه؛ پس من نمی تونم بخورمش"!ا

Sunday, August 14, 2011

همه‌مان دوست داريم جدي گرفته شويم، بچه‌ها هم همين‌طور. ديديد گاهي يك بازي برايشان چقدر جدي مي‌شود؟ مثل امروز صبح رادين كه خرسي شده بود بچه‌اش و تمام مدت نگران نوه جان ما بود. وقتي ديد كه من هم در بازيش شريك شده‌ام، مي‌توانستم احساس رضايتش را ببينم. آخرش هم بچه‌اش را در تخت خودش خوابانديم تا وقتي كه برگرديم. تا به حال سه تا بچه به تناوب داشته است، همين خرسي، يك پيشي و يك عروسك آوازخوان. تنوع جالبي است!ا

Wednesday, August 10, 2011

تنبل خان

ديروز وقتي بابايش بهش گفت كه مهدكودك 30 روز تعطيل است، از خوشحالي باورش نمي‌شد و آمد كه تاييد من را هم بگيرد! وقتي بهش گفتم كه تو حتي بيشتر تعطيلي چون يك هفته ديرتر از سفر برمي‌گردي، تقريبا از خوشي از حال رفت! خدا به داد مدرسه رفتن اين پسر ما برسد!ا

فكر كنم در مورد مهد كودك دومش چيزي ننوشتم. حالا كه پنج ماهي مي‌شود كه اينجا مي‌رود، مي‌شود اظهار نظر كرد. در كل راضيم و قصد دارم پيش دبستاني هم همين‌جا بگذارمش. ترجيح مي‌دهم ديرتر وارد محيط شادي‌بخش آموزش و پرورش شود! فقط آموزش زبان تعريفي ندارد. از پاييز بايد فكر جدي براي زبان انگليسي‌اش كنم كه با اين علاقه روبه‌افزايشش به تعليم و تربيت، ببينيم و تعريف كنيم!ا

Sunday, August 7, 2011

مامان: از امروز بايد كمتر كارتون ببيني، اگر همين‌طور ادامه بدي چشم‌هايت مشكل پيدا مي‌كند.ا

رادين: نمي‌شه من ديگه خودم مراقب خودم باشم؟ آخه چرا همش شما مراقب مني؟ من خودم بلدم!!ا

Friday, August 5, 2011

فكري در سر

بعضي‌ها شوري در دل دارند، بعضي‌ها هم فكري در سر!ا

ديروز: بابا، من يه فكري تو سرم دارم؛ ديگه يواش يواش به‌جاي كرن‌فلكس نون و كره صبح‌ها بخورم.ا

امروز: مامان، من يه فكراي خوبي دارم. ديگه تو مهدكودك، نرم استخر!ا

Monday, August 1, 2011

وقتي مامان خنگ مي‌شود

ديشب بعد از خوردن شام و نيم ساعت مانده به ساعت خوابش گفت كه حالش خوب نيست و آخرش بالاخره بعد از اين در و اون در زدن، دلش گفت كه بايد تا صبح بخوابد تا خوب شود. ما هم در عجب كه اين دل چه عجيب شده است. صبح كه براي رفتن به مهدكودك بيدارش كردم، با گريه گفت كه چرا زير قولم زدم و مگر قرار نبود كه تا صبح بخوابم؟ تازه مامان يادش افتاد كه كه رادين به روز مي‌گويد صبح، يعني شبانه روز دو حالت دارد: صبح يا شب. بله، قضيه از اين قرار است و حالا هم رادونك در حال استراحت صبح‌گاهي در خانه و گرفتن هرگونه امتياز غيرقانوني از شهين خانم است.ا