Monday, February 7, 2011

صبح‌گاهي

قرار بود تا رادين صبحانه‌اش را مي‌خورد، من هم حاضر شوم كه برويم. آمد كه نمي‌توانم بقيه صبحانه‌ام را بخورم (حكايت موش و كله‌پاچه‌اش است اين صبحانه رادين و بقيه‌اش)! من هم ديدم نمي‌رسم به اينكه خودم بهش بدهم، گفتم عيبي ندارد، صبحانه مهدكودكت را خوب بخور. با خوشحالي دويد كه برود، بعد برگشت كه "بيا ببوسمت كه اينقد خوبي". دوباره تا رسيد به در برگشت و گفت: "چه خوشگل شدي اينجوري موهاتو بستي"! رسما و با طيب خاطر و لذت وافر سر كارم!ا

2 comments:

maryam said...

harf rast o bayad az bache shenid, dost man ham " khobeh" ham "khoshgel"

آزاده said...

bashe maryam jan, to ham emrooz kamtar dars bekhoon;p