Monday, January 10, 2011

بالش مبل

خانه، داخلی، روز.ا

بعضی روزهایی که زودتر از من خانه آمده است و پیش شهین خانم مانده است، به محض باز کردن در می بینم که هر دوتایشان به تکاپو افتاده اند که بالشهای مبل را که رادین این ور و آن ور انداخته است، مرتب کنند. صدای بامزه اش را می شنوم که می گوید: "زود باش، مامانم اومد". بقیه اش بستگی به میزان و شدت پرت شدگی بالشها دارد. اگر زود رفع و رجوع بشود، که با لبخند و همان حالت بدو بدوی همیشگی به پیشوازم می آید و اگر اوضاع خیلی خراب باشد، یک گلوله ای می بینم که به سرعت به زیر میز نهارخوری (حتی یک بار زیر تخت ما) می رود و منتظر عکس العمل من می ماند. من هم به روی خودم نمی آورم و آنقدر دم در لفتش می دهم که آخرین بالش هم سرجایش قرار بگیرد. بعد می روم و به به چه چه می کنم که چه پسر گلی دارم که در نبود مامانش اینقدر خانه را مرتب نگه می دارد و در حالی که جانش زده ام و مدام بوسش می کنم، صحنه را ترک می کنیم.ا

این نمایش هر چند روز یکبار تکرار می شود!ا

1 comment:

leyla said...

man asheghe on goloole hastam...rast migi eine ye golooleh dar mire :)