Wednesday, December 16, 2009

کارمند کوچولو

رادین حسابی با کارکنان دفتر اینجا جور شده است. حالا هم رفته است و پشت کامپیوتر یکیشان نشسته است. روز اول از مردانی که لباس سفید بلند پوشیده بودند، می ترسید؛ ولی حالا دیگر عادت کرده است. دیروز به پدرش می گفت "بیا دیگه اینجا". نمی دانم کی یاد می گیرد که آدمهایی که همدیگر را دوست دارند، ممکن است خیلی از هم فاصله داشته باشند (هر چه دیرتر، بهتر)! ا
یک ساعت پیش دفتر خلوت شده بود و من و رادین داشتیم کارهایمان را انجام می دادیم: من پای کامپیوتر بودم و او داشت برچسب به کتاب و میز و دست من (!) می چسباند. ناگهان سرش را بالا آورد و پرسید: "پس چرا آدم نمی آید؟"1ا
پی نوشت: من فکر می کردم اینجا زبان انگلیسی رادین تقویت می شود؛ ولی اینجور که پیش می رود، زبان فارسی بقیه، حداقل ایرانی الاصل ها، پیشرفت خواهد کرد!ا

5 comments:

mehrnaz said...

va bedin san kocholotarin mohandes javan varede kargah mishavad bos baraye har doye shoma

leyla said...

Mibakhshid....inja man kami goj shodam..alan yani shomaha koja hastin?? esme keshvar chie?

آزاده said...

Ma ham shoma ra miboosim, Mehrnaz khanoom e aziz.

Leyla joon, bihoodegie darse joghrafiayee ra ke mikhandim, be ghashangi sabet kardi. Aziz e del, yek keshvari gharn ha ast ke dar hashieye daryaye Oman gharar darad ke esmash OMAN ast. Khodemoonish mishe daste raste Dubai!

leyla said...

EEEEE akhe hich jaee nagofte budi OMAN!!!!
gar che manam tazegiha in keshvar ro kashf kardam az tasadoghe sare ham classim!!!
khosh be halet jaye garm rafti :-(
inja man ghandil bastam

آزاده said...

Ey vay bebakhshid, fekr kardam neveshtam. Pas irad az ghoghrafie to nabood, az hafezeye man bood.