ديروز نشسته بود و داشت با مدادشمعيهايي كه همهشان را شكانده است، بازي ميكرد. دو تا مدادشمعي كوچك را پهلوي هم ميگذاشت و با يكي ديگر ميكوبيد رويشان كه بپرند. وقتي ديد دارم نگاهش ميكنم، گفت: "اين بازي خطرناكه، تو اين كارو نكن؛ بچهها اين كارو نميكنن"!ا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
بلبلی به مامانت بگو پاییز بیارتت کانادا خاله بیاد پیشت.
بچوم
Post a Comment