صبح با اینکه رادین بیدار شده بود، من همچنان سعی می کردم بخوابم. او هم داشت بی سر و صدا برای خودش بازی می کرد. بالاخره بعد از یک ساعت (همین جا بگویم این اتفاق خیلی نادر است) حوصله اش سر رفت. آمد و پرده را زد کنار و گفت: "اینا، هوا روشنه، تاریک نیست، صبح شد، بسه دیگه خوابیدی".ا
پی نوشت: موقع ایراد خطابه انگشتهای دستش را به هم می چسباند و با دستهایش آدم را مورد خطاب قرار می دهد!ا
پی نوشت: موقع ایراد خطابه انگشتهای دستش را به هم می چسباند و با دستهایش آدم را مورد خطاب قرار می دهد!ا
No comments:
Post a Comment