Friday, January 9, 2009

مامان دل‌ريش

امروز صبح، ماماني خيلي برايم سخت بود. بعد از چهار روز يكسره با هم بودن، وقتي صبح چشمت را باز كردي و ديدي كه دارم براي آمدن به شركت حاضر مي‌شوم، پرسيدي "ماماني كجا بري؟" و وقتي گفتم ميرم شركت، زدي زير گريه كه "منم بيام"! خلاصه حسابي دل مامانو ريش كردي!ا
پي‌نوشت: بايد گريه كردن خودت را ببيني كه بداني من چه مي‌گويم. وقتي غصه‌ات بگيرد، با چنان سوزي گريه مي‌كني و لب‌هاي كوچولويت چنان شبيه اسمايلي درحال گريه مي‌شود كه ممكن است شنونده هم باهات همراهي كند.ا