پریروز رادین یک بار که شیر خواست، نخوردش. درنتیجه چند دقیقه بعد که دوباره خواست، همان را بهش دادم. تا مک اول را زد، شیشه را درآورد و گفت "داخ، داخ". من با تردید رفتم شیر را گرم کردم و بهش دادم، اون هم گرفت و تا ته خورد. واقعا منظورش همین بود که داغش کنم. دیگر خوشش هم آمده بود، هی الکی می گفت شیر و بعدش هم داخ. خیلی بانمک بود! ا
پی نوشت: دیروز پدر و پسر با هم بودند، آخر مامان رفته بود کارگاه. صبح زود که رادین خواب بود رفتم و 9 شب برگشتم. تا حالا اینقدر طولانی از جوجوی خودم دور نبودم. پدر بابایی را هم درآورده بود! آ
پی نوشت چند روز بعد: دیروز داشتم می شستمش، گفت "داخه"، دست زدم به آب دیدم راست می گوید خیلی گرم است! آ
No comments:
Post a Comment