Thursday, June 12, 2008

داخ، داخ

پریروز رادین یک بار که شیر خواست، نخوردش. درنتیجه چند دقیقه بعد که دوباره خواست، همان را بهش دادم. تا مک اول را زد، شیشه را درآورد و گفت "داخ، داخ". من با تردید رفتم شیر را گرم کردم و بهش دادم، اون هم گرفت و تا ته خورد. واقعا منظورش همین بود که داغش کنم. دیگر خوشش هم آمده بود، هی الکی می گفت شیر و بعدش هم داخ. خیلی بانمک بود! ا
پی نوشت: دیروز پدر و پسر با هم بودند، آخر مامان رفته بود کارگاه. صبح زود که رادین خواب بود رفتم و 9 شب برگشتم. تا حالا اینقدر طولانی از جوجوی خودم دور نبودم. پدر بابایی را هم درآورده بود! آ
پی نوشت چند روز بعد: دیروز داشتم می شستمش، گفت "داخه"، دست زدم به آب دیدم راست می گوید خیلی گرم است! آ

No comments: