Saturday, April 12, 2008

رادين و سام

اولين باري كه سام رادين را ديد،‌ حدود بيست روز از تولدش مي‌گذشت. هيچ وقت يادم نمي‌رود، سام با يك شاخه گل رز تيره وارد شد كه خودش برايم انتخاب كرده بود. تا من را ديد كيف پر از ماشينش را نشانم داد و گفت ماشين‌هايم را آوردم با سام بازي كنم (كه اين يعني آخر مرام در سام)! وقتي بهش گفتم "عمه اون هنوز خيلي كوچيكه"، گفت "ايراد نداره. اين ماشين سبزه هم خيلي كوچيكه". و چقدر نااميد شد وقتي ديد رادين چقدر كوچيكه! تا مدتها هر وقت مي‌آمد اولين چيز اين بود كه "حالا ديگر رادين بزرگ شده تا با هم بازي كنيم؟". آ
خاطره بانمك بعدي مال دندان‌فشان رادين است (مراسم مربوط به دندان درآوردن ني‌ني). سر سفره دندان‌فشان يكي از چيزهايي كه مي‌گذارند سكه است كه ببينند بچه در آينده دنبال پول مي‌رود يا چيزهاي ديگري كه هر چيز سر سفره نماد يكي از آنهاست. سام هم تا ديد دلش سكه خواست (عالم بچه‌ها: هر چي اون يكي داره،‌ منم مي‌خوام). براي اينكه مشكلي پيش نيايد، مامي هر چي پول خرد داشت داد به سام كه اون هم سريع گذاشت توي جيبش. رادين هم كه هر از گاهي محبتش به سام گلوله مي‌شود و مي‌خواهد بغلش كند، چهار دست و پا رفت به طرف سام و سام از طرف ديگر فرار كه اين آمده است سكه‌هايم را بگيرد. آ
حالا ديگر چند وقت است كه رادين مي‌خواهد با سام بازي كند. اگر رادين بخواهد سام را بغل كند،‌سام مي‌ترسد و فرار مي‌كند. شايد مي‌ترسد به موجود به اين ظريفي دست بزند. اوايل كه فكر مي‌كرد رادين مي‌خواهد بزندش! اگر هم قرار باشد با هم بازي كنند، مثلا توپ‌بازي كه سام شروع مي‌كند بدو بدو و به توپ شوت زدن و هر چي مي‌گوييم بابا اين كه نمي‌تواند دنبال تو كند،‌ به خرجش نمي‌رود. اگر هم قرار باشد با اسباب‌بازي‌‌هاي جداگانه بازي كنند كه هر كدام اسباب‌بازي اون يكي را مي‌خواهد. خلاصه ماجراها داريم با اين دو تا. حالا اضافه كنيد به اين جمع داداشي سام را كه تا سه ماه و نيم ديگر مي‌آيد ببينيد چه آشي مي‌شود! آ
پي‌نوشت: براي آنهايي كه نمي‌دانند،‌ سام پسر دايي من است كه چون سن من و آن يكي دختر عمه بيشتر به عمه بودن مي‌خورد،‌ به ما عمه مي‌گويد. آ

No comments: